گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۶۰

هنرها عرضه دادم با صفای دل حسد کردم
ز جوش جوهر این آیینه را آخر نمد کردم
امل در عالم بیخواست بر هم زد حقیقت را
ز عقبا مزد نیکی خواستم غافل که بد کردم
ره مقصد نمی‌گردید طی بی سعی برگشتن
ز گرد همت رو بر قفا تازی بلد کردم
به اقبال دل از صد بحر گوهر باج می‌گیرد
سرشکی را که چون مژگان نیاز دست رد کردم
درین‌ گلشن ز خویشم برد ناگه ذوق ایثاری
چو صبح از یک شکست رنگ بر صد گل مدد کردم
فضولیهای هستی یا رب از وصفم چه می‌خواهد
بقدر نیستی کاری که از من می‌سزد کردم
بغیر از هیچ نتوان وهم دیگر بر عدم بستن
ستم‌کردم‌که من اندیشهٔ جان و جسد کردم
دو عالم از دل بیمطلب من فال تسکین زد
محیطی را به افسون‌گهر بی جزر و مدّکردم
غرض جمعیت دل بود اگر دنیا وگر عقبا
ز اسباب آنچه راحت ناخوشش فهمید رد کردم
در آغاز انتها دیدم سحر را شام فهمیدم
ازل تا پرده بردارد تماشای ابد کردم
هزار آیینه‌ گل‌ کرد از گشاد چشم من بیدل
به این صفر تحیر واحدی را بی‌عدد کردم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هنرها عرضه دادم با صفای دل حسد کردم
ز جوش جوهر این آیینه را آخر نمد کردم
هوش مصنوعی: من با دل پاک و صفا هنرهایم را به نمایش گذاشتم، اما به خاطر احساس حسرتی که از درخشش و زیبایی این آینه داشتم، او را در نهایت با نمد پنهان کردم.
امل در عالم بیخواست بر هم زد حقیقت را
ز عقبا مزد نیکی خواستم غافل که بد کردم
هوش مصنوعی: در دنیا، خواسته‌های بی‌پایه و غیرواقعی‌ام به هم ریختن حقیقت را به دنبال داشت. از عاقبت کارم غافل بودم در حالی که تنها به دنبال پاداش نیکی‌ام بودم، اما در واقع بدی کردم.
ره مقصد نمی‌گردید طی بی سعی برگشتن
ز گرد همت رو بر قفا تازی بلد کردم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به هدفی برسی، باید تلاش کنی و در مسیر خود حرکت کنی. فقط با نشستن و انتظار کشیدن، نمی‌توان به جایی رسید. من هم تصمیم گرفتم که با عزم و اراده، به جلو بروم و با شجاعت از موانع عبور کنم.
به اقبال دل از صد بحر گوهر باج می‌گیرد
سرشکی را که چون مژگان نیاز دست رد کردم
هوش مصنوعی: دل با خوشبینی از بین صدها دریا، مروارید وجودش را می‌خواهد و برای این کار، قطره‌ای اشک را به دست می‌آورد که چون مژگان زیبایش، نشان از نیاز و خواسته‌اش دارد، اما من به آن نیاز پاسخ منفی داده‌ام.
درین‌ گلشن ز خویشم برد ناگه ذوق ایثاری
چو صبح از یک شکست رنگ بر صد گل مدد کردم
هوش مصنوعی: در این باغ به یکباره احساس فداکاری در من شكل گرفت، مانند اینکه صبح هنگام، با یک تغییر رنگ، می‌توانم به صد گل کمک کنم.
فضولیهای هستی یا رب از وصفم چه می‌خواهد
بقدر نیستی کاری که از من می‌سزد کردم
هوش مصنوعی: اگر به وجود خودم و فضولی‌های هستی نگاه کنم، خداوند، از گفتن و توصیف من چه انتظاری دارد؟ من به اندازه وجود ناقص و محدودم، کارهایی انجام داده‌ام که می‌توانستم.
بغیر از هیچ نتوان وهم دیگر بر عدم بستن
ستم‌کردم‌که من اندیشهٔ جان و جسد کردم
هوش مصنوعی: به جز هیچ، نمی‌توان بر ناپایداری دیگر تصور کرد. من بر خودم ظلم کردم، زیرا به فکر روح و جسم خود بودم.
دو عالم از دل بیمطلب من فال تسکین زد
محیطی را به افسون‌گهر بی جزر و مدّکردم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از قدرت عشق و جاذبه‌اش سخن می‌گوید که می‌تواند دیگران را تحت تأثیر قرار دهد. او به نوعی به دو دنیای مختلف اشاره می‌کند که دلش خواستار چیزی فراتر از آن‌هاست. در واقع، با جادو و افسون خاصی که دارد، به ایجاد آرامش در اطراف خود می‌پردازد و احساس بی‌نهایتی از تسکین و سکون را به وجود می‌آورد. شاعر با این توصیف به زیبایی و تأثیر عشق و جاذبه روحی خود اشاره کرده است.
غرض جمعیت دل بود اگر دنیا وگر عقبا
ز اسباب آنچه راحت ناخوشش فهمید رد کردم
هوش مصنوعی: من هدفم از جمع‌آوری این دل، دوست داشتن است؛ چه دنیا باشد چه آخرت. به خاطر وسایل و ابزارهایی که برای راحتی به کار می‌روند، اگرچه ممکن است خوشایند نباشند، از آن‌ها گذشتم.
در آغاز انتها دیدم سحر را شام فهمیدم
ازل تا پرده بردارد تماشای ابد کردم
هوش مصنوعی: در شروع پایان، شب را دیدم و صبح را فهمیدم. از ابتدا تا انتها نگاه کردم و از زیبایی جاودان لذت بردم.
هزار آیینه‌ گل‌ کرد از گشاد چشم من بیدل
به این صفر تحیر واحدی را بی‌عدد کردم
هوش مصنوعی: هزاران تصویر زیبا از نگاه گشاده من به وجود آمد، در حالی که من در این وضعیت گیجی، یک چیز واحد را بدون هیچ عددی خلق کردم.