گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۵۵

زین باغْ هم‌چو شبنم رنجِ خیال بُردم
هر کس طراوتی بُرد من انفعال بُردم
ماه از تمامی این‌جا آرایشِ کَلَف داشت
من نیز رنجِ فطرت بهرِ کمال بُردم
در دِیرِ ناامیدی دل آتشی نیفروخت
آخر به دوشِ حسرت چون شب زُگال بُردم
دادِ دل از عزیزان کس بیش از این چه خواهد؟
در مجلسِ کری چند فریادِ لال بُردم
با وضعِ اهلِ عالَم راضی نگشت همت
هر کلفتی که بُردم زین بدخصال بُردم
دل را ترددِ جاه از فقر کرد غافل
در آرزوی چینی عِرضِ سفال بُردم
چون شعله ‌کز ضعیفی خاکسترش پناه است
پروازْ منفعل بود، سر زیرِ بال بُردم
یادِ نگاهی امشب بر صفحه‌ام زد آتش
رفتم ز خویش و با خود فوجِ غزال بُردم
تنهایی‌ام برآورد از تنگنای اوهام
زین ششدر آخرِ کار بازی به خال بُردم
بیدل، به این سیاهی کز دور کرده‌ام گُل
پیشِ یقینِ خود هم صد احتمال بُردم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زین باغْ هم‌چو شبنم رنجِ خیال بُردم
هر کس طراوتی بُرد من انفعال بُردم
هوش مصنوعی: از باغی که مانند شبنم پر از رنج و نگرانی است، چیزی شاداب و زنده به‌دست نیاوردم. هرکس از آن فضا طراوت و شادابی گرفت، من فقط افسردگی و بی‌تحرکی را تجربه کردم.
ماه از تمامی این‌جا آرایشِ کَلَف داشت
من نیز رنجِ فطرت بهرِ کمال بُردم
هوش مصنوعی: ماه در اینجا زیبایی خیره‌کننده‌ای داشت و من نیز به خاطر غم و ناراحتی‌ای که از ساختار طبیعی‌ام داشتم، اندوه را تحمل کردم.
در دِیرِ ناامیدی دل آتشی نیفروخت
آخر به دوشِ حسرت چون شب زُگال بُردم
هوش مصنوعی: در محفل ناامیدی، قلبم شعله‌ای به وجود نیاورد؛ ولی در نهایت با حسرتی سنگین، مانند شب که گربه‌ای را بر دوش می‌کشد، به آرامی بار سنگین غم را حمل کردم.
دادِ دل از عزیزان کس بیش از این چه خواهد؟
در مجلسِ کری چند فریادِ لال بُردم
هوش مصنوعی: از دوستان و عزیزان دل سپردم، دیگر از این چه توقعی می‌توان داشت؟ در این محفل کر، چندین بار فریاد زدم ولی هیچ‌کس نشنید.
با وضعِ اهلِ عالَم راضی نگشت همت
هر کلفتی که بُردم زین بدخصال بُردم
هوش مصنوعی: هیچ‌یک از تلاش‌های من برای جلب رضایت مردم در وضعیتی که آن‌ها دارند موفق نبود و هر چیزی که از زبان بد و صفات ناپسند گفتم، تاثیرگذار نبود.
دل را ترددِ جاه از فقر کرد غافل
در آرزوی چینی عِرضِ سفال بُردم
هوش مصنوعی: دل از فقر بی‌خبری می‌کند و در آرزوی داشتن زندگی بهتر و موفقیت است. در این مسیر، به دنبال چیزی هم‌چون سفال چینی می‌گردد که نشانه‌ای از زیبایی و ارزش است.
چون شعله ‌کز ضعیفی خاکسترش پناه است
پروازْ منفعل بود، سر زیرِ بال بُردم
هوش مصنوعی: چون شعله‌ای که به دلیل ناتوانی‌اش به خاکستر تبدیل شده، نمی‌تواند بلند شود و پرواز کند. من هم به همین خاطر سرم را زیر بال خود بردم.
یادِ نگاهی امشب بر صفحه‌ام زد آتش
رفتم ز خویش و با خود فوجِ غزال بُردم
هوش مصنوعی: امشب یاد نگاهی به یادم آمد که همچون آتش مرا سوزاند و از خودم جدا شدم و با خود گروهی از غزال‌ها را به همراه داشتم.
تنهایی‌ام برآورد از تنگنای اوهام
زین ششدر آخرِ کار بازی به خال بُردم
هوش مصنوعی: تنهایی من ناشی از تنگناهای خیالات و افکار من بود، و در نهایت از این وضعیت سخت با بازی کردن و سرگرم شدن، به یک نتیجه رسیدم.
بیدل، به این سیاهی کز دور کرده‌ام گُل
پیشِ یقینِ خود هم صد احتمال بُردم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وجود تیرگی و سیاهی در زندگی‌اش اشاره می‌کند که آن را از دور جدا کرده است. او به این نکته اشاره می‌کند که حتی در برابر حقیقت و یقین خود، احتمال‌های زیادی را در نظر گرفته است. به عبارت دیگر، او نشان می‌دهد که ضمن اینکه واقعیت را می‌بیند، اما هنوز هم به احتمال‌های مختلف فکر می‌کند و تحت تأثیر شرایط و تجربیاتش قرار دارد.