گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۵۴

نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم
شرار بی‌دماغ آخر ندارد پر زدن هر دم
گریبان می‌درم چون صبح و برمی‌آیم از مستی
چه سازم نعل در آتش ز افسون دم سردم
چه سودا در سر مجنون دماغم آشیان دارد
که چون ابر آب‌گردیدن ببرد آشفتن‌گردم
غبارم توأمِ آشفتنِ آن طرّه می‌بالد
همه‌گر در عدم باشم نخواهی یافتن فردم
تو سیر زعفران داری و من می‌کاهم از حسرت
زمانی هم بخند ای بی‌مروت بر رخ زردم
ندارم گر تلاش منصب اقبال معذورم
به خاک آسودهٔ بخت سیاهم سایه پروردم
جهانی می‌گذشت آوارهٔ وحشت خرامیها
دَرِ مژگان فراهم کردم و در خانه آوردم
جنون بر غفلت بیکاری من رحم‌ کرد آخر
گریبان‌ گر به‌ دست من نمی‌آمد چه می‌کردم
چو شمعم غیرت نامحرمیهاکاش بگدازد
که من هرچند سر در جیب می‌تازم برون‌گردم
من بیدل نی‌ام آیینه لیک از ساده لوحیها‌
به خوبان نسبتی دارم‌ که باید گفت بیدردم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم
شرار بی‌دماغ آخر ندارد پر زدن هر دم
هوش مصنوعی: نگاهی به گذشته کافی است، زیرا از دل عبرت، جرقه‌ای از خشم و ناامیدی برخاسته است که بی‌پایان و بدون آرامش در حال پرواز و گشت و گذار است.
گریبان می‌درم چون صبح و برمی‌آیم از مستی
چه سازم نعل در آتش ز افسون دم سردم
هوش مصنوعی: من مانند صبح که تازه شروع می‌شود، گلویم را می‌دردم و از حال مستی بیرون می‌آیم. نمی‌دانم چه کنم وقتی که احساس سردی ناشی از جادو را در دل دارم.
چه سودا در سر مجنون دماغم آشیان دارد
که چون ابر آب‌گردیدن ببرد آشفتن‌گردم
هوش مصنوعی: مجنون در دل دنیایی از آرزوها و افکار عاشقانه دارد که مانند ابر در حال تغییر و آشفته‌گی است. این افکار و احساسات باعث می‌شوند که او هر لحظه به هم بریزد و دچار آشفتگی شود.
غبارم توأمِ آشفتنِ آن طرّه می‌بالد
همه‌گر در عدم باشم نخواهی یافتن فردم
هوش مصنوعی: من مانند غباری هستم که در هم‌تنیده با آن موهای آشفته‌ات بال می‌زند. حتی اگر در عدم و نیستی به سر ببرم، تو هرگز مرا نخواهی یافت.
تو سیر زعفران داری و من می‌کاهم از حسرت
زمانی هم بخند ای بی‌مروت بر رخ زردم
هوش مصنوعی: تو از نعمت‌ها و خوشی‌های زندگی برخورداری و من به خاطر نداشتن آن‌ها در عذابم. اما ای بی‌مروت، به حال من بخند و به چهره‌ی زرد و زار من توجهی نکن.
ندارم گر تلاش منصب اقبال معذورم
به خاک آسودهٔ بخت سیاهم سایه پروردم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به خاطر تلاش نکردن برای رسیدن به موقعیت و شانس خوبم، مورد سرزنش قرار بگیرم. من در سایه‌ی تقدیر بدی که دارم، آرامش خود را یافته‌ام.
جهانی می‌گذشت آوارهٔ وحشت خرامیها
دَرِ مژگان فراهم کردم و در خانه آوردم
هوش مصنوعی: دنیا پر از ترس و بی‌قراری می‌گذشت و من با زیبایی چشمانم، درِ دلم را باز کردم و آن را به خانه‌ام دعوت کردم.
جنون بر غفلت بیکاری من رحم‌ کرد آخر
گریبان‌ گر به‌ دست من نمی‌آمد چه می‌کردم
هوش مصنوعی: جنون به خاطر بی‌کاری من به من رحم کرد وگرنه اگر گریبانم به دستم نمی‌رسید، نمی‌دانستم چه باید بکنم.
چو شمعم غیرت نامحرمیهاکاش بگدازد
که من هرچند سر در جیب می‌تازم برون‌گردم
هوش مصنوعی: مانند شمعی هستم که نسبت به نامحرمان غیرت دارم و ای کاش بسوزم. هرچند که سرم را در جیب افکارم فرو می‌کنم، اما همیشه به دنیای بیرون سرک می‌کشم.
من بیدل نی‌ام آیینه لیک از ساده لوحیها‌
به خوبان نسبتی دارم‌ که باید گفت بیدردم
هوش مصنوعی: من بی‌درد و بی‌احساس نیستم، ولی به خاطر سادگی خودم با یک سری خوبان رابطه دارم که باید بگویم که دلم بی‌درد است.

حاشیه ها

1403/01/26 01:03
سیدمحمد جهانشاهی

 

درِ مژگان فراهم کردم و در خانه آوردم

1403/01/26 01:03
سیدمحمد جهانشاهی

غبارَم توأمِ آشفتنِ آن طرّه می‌بالد