غزل شمارهٔ ۲۰۴۹
قیامت میکند حسرت مپرس از طبع نا شادم
که من صد دشت مجنون دارم و صد کوه فرهادم
زمانی در سواد سایهٔ مژگان تأمل کن
مگر از سرمه دریابی شکست رنگ فریادم
حضور نیستی افسون شرکت بر نمیدارد
دو عالم با فراموشی بدل کن تا کنی یادم
گرفتار دو عالم رنگم از بیرحمی نازت
امیر الفت خود کن اگر میخواهی آزادم
چو طفل اشک درسم آنقدر کوشش نمیخواهد
به علم آرمیدن لغزش پاییست استادم
به سامان دلم آوارهٔ صد دشت بیتابی
ز منزل جادهام دور است یا رب گم شود زادم
طراوت بردهام از آب و گرمی از دل آتش
چو یاقوت از فسردن انفعال صلح اضدادم
فلک مشکل حریف منع پروازم تواند شد
چو آواز جرس گیرم قفس سازد ز فولادم
درین صحرای حیرت دانه و دامی نمیباشد
همان چون بلبل تصویر نقاش است صیادم
علاج خانهٔ زنبور نتوان کرد بی آتش
رکاب ناله گیرم تا ستاند از فلک دادم
نفس را دام الفت خوانده ام چون صبح و زین غافل
که بیرون میبرد زین خاکدان آخر همین بادم
غبار جان کنی بر بال وحشت بستهام بیدل
صدای بیستونم قاصد مکتوب فرهادم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قیامت میکند حسرت مپرس از طبع نا شادم
که من صد دشت مجنون دارم و صد کوه فرهادم
هوش مصنوعی: در روز قیامت، نگران نباش و از طبیعت همیشه ناراحتم سوال نکن؛ زیرا من در دل خود صد دشت پر از عشق مجنون و صد کوه از عظمت فرهاد را دارم.
زمانی در سواد سایهٔ مژگان تأمل کن
مگر از سرمه دریابی شکست رنگ فریادم
هوش مصنوعی: مدتی به تیرگی سایهٔ مژههای معشوقه فکر کن، شاید بتوانی از سیاهی سرمه بفهمی که چطور فریاد دلbroken است.
حضور نیستی افسون شرکت بر نمیدارد
دو عالم با فراموشی بدل کن تا کنی یادم
هوش مصنوعی: حضور تو موجب جادو و سحر نمیشود، پس دو عالم را با فراموشی تغییر بده تا من را به خاطر بسپاری.
گرفتار دو عالم رنگم از بیرحمی نازت
امیر الفت خود کن اگر میخواهی آزادم
هوش مصنوعی: مجبور شدهام در دنیای مختلف به خاطر زیبایی و بیرحمی تو، ای محبوب. اگر دوست داری که من آزاد باشم، به محبت خودم بپرداز.
چو طفل اشک درسم آنقدر کوشش نمیخواهد
به علم آرمیدن لغزش پاییست استادم
هوش مصنوعی: مثل یک کودک، برای یادگیری علم باید سخت تلاش کنی؛ اما اگر یک قدم لغزش داشته باشی، این نشان میدهد که هنوز در یادگیری ناپُخته هستی.
به سامان دلم آوارهٔ صد دشت بیتابی
ز منزل جادهام دور است یا رب گم شود زادم
هوش مصنوعی: دلم آواره و بیقرار است و در جستجوی آرامش، اما از جادهای که مرا به منزل برساند دور هستم. ای کاش فرزندم گم شود تا از این بیقراری رهایی یابم.
طراوت بردهام از آب و گرمی از دل آتش
چو یاقوت از فسردن انفعال صلح اضدادم
هوش مصنوعی: من از آب زندگی و گرمای آتش، طراوت و شور و شوق گرفتهام؛ مانند یاقوت که از سردی و بیحالی رهایی یافته است. در این حالت، با وجود تضادهایی که در زندگی وجود دارد، من به آرامشی عمیق دست یافتهام.
فلک مشکل حریف منع پروازم تواند شد
چو آواز جرس گیرم قفس سازد ز فولادم
هوش مصنوعی: آسمان نمیتواند مانع پرواز من شود؛ وقتی که صدای جرس را میشنوم، قفسی از فولاد برایم میسازد.
درین صحرای حیرت دانه و دامی نمیباشد
همان چون بلبل تصویر نقاش است صیادم
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از سردرگمی و سوالات، هیچ چیز ثابت و قابل اتکایی وجود ندارد. مانند بلبل که تصویر یک نقاشی است، من در دام تصویر یا توهمی از حقیقت گرفتار شدهام.
علاج خانهٔ زنبور نتوان کرد بی آتش
رکاب ناله گیرم تا ستاند از فلک دادم
هوش مصنوعی: برای بهبود خانهٔ زنبور نیاز به تلاش و کوشش است. من با درد و رنج خود از آسمان درخواست کمک میکنم تا بتوانم آنچه را که در اختیار دارم به دست آورم.
نفس را دام الفت خوانده ام چون صبح و زین غافل
که بیرون میبرد زین خاکدان آخر همین بادم
هوش مصنوعی: من نفس را به دام محبت تشبیه کردهام، چون صبح زود که بیدار میشوی، اما غافل از اینکه در نهایت این نفس، همانند باد، ما را از این دنیای خاکی بیرون میبرد.
غبار جان کنی بر بال وحشت بستهام بیدل
صدای بیستونم قاصد مکتوب فرهادم
هوش مصنوعی: من در دل وحشتی که بر من سایه افکنده، به صدای کوه بیستون گوش میدهم و مانند فرهاد، پیامی را که به جانم میرسد، میفرستم. غبار کدورتها را از جانم پاک کردهام و خواستهام را به گوش میرسانم.
حاشیه ها
1394/12/11 19:03
حمید زارعی مرودشت
استاد محمد سر آهنگ (موسیقی دان و بیدل شناس بزرگ افغان) در بیت چهارم به جای کلمهی (امیر)، کلمهی (اسیر) رو به کار میبرن که به نظر با کلمهی آزاد درست تر میاد و پارادوکس بیدلانه ای داره
اسیر الفت خود کن اگر میخواهی آزادم
1396/01/08 18:04
جمشید حیدری
در رابطه با بیت چهارم با نظر جناب زارعی مرودشت موافقم. استاد سعادتملوک تابش هروی بیدل شناس افغانستانی نیز در خوانش، اسیر را بجای امیر استفاده میکردند.