غزل شمارهٔ ۲۰۴۸
چشمش افکنده طرح بیدادم
سرمه کو تا رسد به فریادم
سَروْتُهمت قفس چه چاره کند
پا به گِل کردهاند آزادم
شبنم انفعال خاصیتم
همه آب است و خاک بنیادم
از فسون نفس مگوی و مپرس
خاک ناگشته میبرد بادم
درد عشق امتحان راحت داشت
همچو آتش به بستر افتادم
دلش آزادیام نمیخواهد
قفس است آرزوی صیادم
او دلم داد تا به خود نگرم
من هم آیینه در کَفَش دادم
خالیام از خود و پر از یادش
شیشهٔ مجلس پریزادم
بیدماغانه نشکَنَد چه کند؟!
شیشه میخواست دل فرستادم
نفسی هست جان کنی مفت است
تیشه دارم هنوز فرهادم
نظم و نثری که میکنم تحریر
به که در زندگی کند شادم
ورنه حیفست نقشم از پس مرگ
گل زند بر مزار بهزادم
این زمان هرچه دارم از من نیست
داشتم آنچه رفت از یادم
نیستی هم به داد من نرسید
مرگ مرد آن زمان که من زادم
یأس من امتحان نمیخواهد
بیدلام، عبرتِ خدادادم
غزل شمارهٔ ۲۰۴۷: ازین حسرت قفس روزی دو مپسندید آزادمغزل شمارهٔ ۲۰۴۹: قیامت میکند حسرت مپرس از طبع نا شادم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چشمش افکنده طرح بیدادم
سرمه کو تا رسد به فریادم
هوش مصنوعی: چشمش نگاهی کرده که به عشق و زیبایی من اشاره دارد، انگار با سرمهای که بر چشمانش کشیده، در تلاش است تا صدای فریاد من را بشنود و به آن پاسخ دهد.
سَروْتُهمت قفس چه چاره کند
پا به گِل کردهاند آزادم
هوش مصنوعی: در اینجا فردی به وضعیت خود اشاره میکند که از قفس آزادی برخوردار نیست و به نوعی در مشکلات و دردسرها گرفتار شده است. احساس میکند که هیچ راهی برای رهایی از این بند و زنجیر وجود ندارد و تلاشهایش برای خروج از این وضعیت ناکام مانده است. او به وضوح نشان میدهد که با وجود اینکه ممکن است برخی خوشبختی را تجربه کنند، او خود هنوز در شرایط دشواری قرار دارد و نمیتواند از آن رهایی یابد.
شبنم انفعال خاصیتم
همه آب است و خاک بنیادم
هوش مصنوعی: من شبنم هستم که به حالت خاصی از خود مینگرم، ماهیتی که از آب و خاک شکل گرفتهام و از آنجا آمدهام.
از فسون نفس مگوی و مپرس
خاک ناگشته میبرد بادم
هوش مصنوعی: از جادوی نفس خود سخن نگو و نپرس که خاک تازه در حال حاضر بادم را میبرد.
درد عشق امتحان راحت داشت
همچو آتش به بستر افتادم
هوش مصنوعی: درد عشق برایم مانند امتحانی آسان بود؛ به سرعت به درد و رنج آن عادت کردم و گویی مانند آتش در بستر خود احساس راحتی میکنم.
دلش آزادیام نمیخواهد
قفس است آرزوی صیادم
هوش مصنوعی: دلش نمیخواهد که من آزاد باشم؛ آرزوی صیاد من همان قفس است.
او دلم داد تا به خود نگرم
من هم آیینه در کَفَش دادم
هوش مصنوعی: او دلش را به من داد تا به درون خودم نگاه کنم، من هم برای او آینهای را در دستانش گذاشتم.
خالیام از خود و پر از یادش
شیشهٔ مجلس پریزادم
هوش مصنوعی: من از خودم خالیام و تمام ذهن و وجودم پر از یاد اوست، مانند شیشهای که در مجلس پر از جادو و زیبایی است.
بیدماغانه نشکَنَد چه کند؟!
شیشه میخواست دل فرستادم
هوش مصنوعی: اگر کسی با ناآگاهی و بیاحساسی چیزی را بشکند، چه کاری از دستش برمیآید؟ من با دل پاکی که داشتم، محبت و احساس را نثار کردم، اما او فقط شیشهای را شکست.
نفسی هست جان کنی مفت است
تیشه دارم هنوز فرهادم
هوش مصنوعی: زندگیام به قدری ارزشمند و گرانبهاست که تلاش برای به دست آوردن آن، بیفایده است. همچنان ابزار و تواناییهایی دارم که میتوانم با آنها بر سختیها غلبه کنم.
نظم و نثری که میکنم تحریر
به که در زندگی کند شادم
هوش مصنوعی: نوشتن شعر و نثر برای من لذتی بیشتر از زندگی کردن دارد که مرا شاد میکند.
ورنه حیفست نقشم از پس مرگ
گل زند بر مزار بهزادم
هوش مصنوعی: اگر نبود که نقشم پس از مرگ به یادم بر روی مزارم به جا بماند، واقعاً حیف است.
این زمان هرچه دارم از من نیست
داشتم آنچه رفت از یادم
هوش مصنوعی: در حال حاضر هرچه دارم از آن خودم نیست، زیرا آنچه در گذشته داشتم از یادم رفته است.
نیستی هم به داد من نرسید
مرگ مرد آن زمان که من زادم
هوش مصنوعی: وجود نداشتن هم نتوانست به من کمک کند؛ مرگ فقط زمانی به دادم رسید که من به دنیا آمدم.
یأس من امتحان نمیخواهد
بیدلام، عبرتِ خدادادم
هوش مصنوعی: مایوس شدن من نیاز به آزمون ندارد، من تجربهای آموزنده از خداوند دارم.