گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۲۲

از هوس چون شمع‌گر سر بر هوا برداشتم
چون تامل شدگریبان نقش پا برداشتم
زندگانی جز خجالت مایهٔ دیگر نداشت
تر شدم چون اشک تا آب بقا برداشتم
ناتوانی در دماغ غنچه‌ام پرورده بود
پایمال عطسه گشتم تا هوا برداشتم
خواهشم آخر به زیر بار منت پیرکرد
پیکرم خم شد زبس دست دعا برداشتم
هرکجا رفتم غبار زندگی در پیش بود
یارب این خاک پریشان از کجا برداشتم
چون نهال از غفلت نشو و نمای من مپرس
پای من تا رفت درگل سر ز جا برداشتم
از پشیمانی کنون می‌بایدم بر سر زدن
چون مژه بهر چه دست نارسا برداشتم
سر خط بینش سواد نیستیهایم بس است
گرد هستی داشت چشم از توتیا برداشتم
هرزه جولانی دماغ همت من برنداشت
چون شرر خود را ازبن ره جای پا برداشتم
بار هستی پیش از ایجادم دلیل عجز بود
چون هلال اول همان پشت دوتا برداشتم
نوبهار بی‌نشانم از سلامت ننگ داشت
تا شکستی نقش بندم رنگها برداشتم
چون جرس از بس نزاکت محمل افتاده‌ست شوق
کاروانها بار بستم گر صدا برداشتم
شبنم من زین چمن تا یک عرق‌ آید به عرض
بار صد ابرام بر دوش حیا برداشتم
طاقتم از ناتوانیهای مژگان مایه داشت
یک نگه بیدل به زور صد عصا برداشتم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از هوس چون شمع‌گر سر بر هوا برداشتم
چون تامل شدگریبان نقش پا برداشتم
هوش مصنوعی: وقتی که از روی هوس مانند شمع سرم را به سوی آسمان بلند کردم، زمانی که اندیشیدم، متوجه شدم که رد پایم را دیگر نمی‌بینم.
زندگانی جز خجالت مایهٔ دیگر نداشت
تر شدم چون اشک تا آب بقا برداشتم
هوش مصنوعی: زندگی من جز احساس شرمندگی چیز دیگری نداشت. مانند اشک، تر شدم و توانستم تا حدی به آب زندگی دست پیدا کنم.
ناتوانی در دماغ غنچه‌ام پرورده بود
پایمال عطسه گشتم تا هوا برداشتم
هوش مصنوعی: به خاطر ناتوانی‌ام، احساس می‌کردم که مانند غنچه‌ای زیر فشار هستم و در نهایت با یک عطسه کوچک، همه چیز را رها کردم تا بتوانم دوباره نفس بکشم.
خواهشم آخر به زیر بار منت پیرکرد
پیکرم خم شد زبس دست دعا برداشتم
هوش مصنوعی: به آخرین خواهش خود، تحت تاثیر لطف و بخشش پیر، به قدری روی بدنم خم شدم که از شدت نیاز، دست به دعا برداشتم.
هرکجا رفتم غبار زندگی در پیش بود
یارب این خاک پریشان از کجا برداشتم
هوش مصنوعی: هر جا که رفتم، نشانه‌های سختی و چالش‌های زندگی همراه من بودند. ای خدای بزرگ، این خاک آشفته و پریشان را از کجا در آورده‌ام؟
چون نهال از غفلت نشو و نمای من مپرس
پای من تا رفت درگل سر ز جا برداشتم
هوش مصنوعی: مانند درختی که از غفلت رشد می‌کند، نپرس که چگونه رشد کرده‌ام. تا وقتی که پایم در خاک رفت، از جای خودم حرکت کردم.
از پشیمانی کنون می‌بایدم بر سر زدن
چون مژه بهر چه دست نارسا برداشتم
هوش مصنوعی: حالا باید به خاطر پشیمانی‌ام به خود بزنم، مانند مژه که برای هر چیزی که نمی‌توانستم به دست آورم، خودم را تنبیه می‌کنم.
سر خط بینش سواد نیستیهایم بس است
گرد هستی داشت چشم از توتیا برداشتم
هوش مصنوعی: من به اندازه کافی از نادانی‌ها و مشکلات زندگی آگاه شده‌ام. دیگر به زیبایی‌ها و دنیای اطراف توجهی ندارم و از تماشای تو غافل شده‌ام.
هرزه جولانی دماغ همت من برنداشت
چون شرر خود را ازبن ره جای پا برداشتم
هوش مصنوعی: من به هیچ عنوان اجازه ندادم که بی‌هدف بروم و راحتی‌ام را به خطر بیندازم. مانند شراره‌ای که نمی‌گذارد ریشه‌اش را رها کند، من هم پاهایم را از مسیر درست برنداشتم.
بار هستی پیش از ایجادم دلیل عجز بود
چون هلال اول همان پشت دوتا برداشتم
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به وجود بیایم، بار وجود من دلیل ناتوانی بود. همانند هلال اول که دو طرفش را برمی‌داریم.
نوبهار بی‌نشانم از سلامت ننگ داشت
تا شکستی نقش بندم رنگها برداشتم
هوش مصنوعی: بهار بدون نشان من از سلامت خجالت کشید، تا زمانی که شکستم و نقش‌ها را تغییر دادم و رنگ‌ها را کنار گذاشتم.
چون جرس از بس نزاکت محمل افتاده‌ست شوق
کاروانها بار بستم گر صدا برداشتم
هوش مصنوعی: نغمه‌ای چون به صدا درآمد، یاد کاروان‌ها را زنده کرد و به همین خاطر به سفر آماده شدم، چراکه صدای جرس نشان‌دهنده حالتی خاص و دلپذیر است.
شبنم من زین چمن تا یک عرق‌ آید به عرض
بار صد ابرام بر دوش حیا برداشتم
هوش مصنوعی: شبنم من از این چمن تا زمانی که یک قطره عرق بر دوش من بیفتد، بار سنگین حیا را بر دوش خود حمل کرده‌ام.
طاقتم از ناتوانیهای مژگان مایه داشت
یک نگه بیدل به زور صد عصا برداشتم
هوش مصنوعی: از ضعف و ناتوانی مژگانم به شدت خسته شدم. با یک نگاه از بیدلی، به اندازه صد عصا تحمل و قدرت پیدا کردم.