گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۱۸

شب از یاد خطت سر رشتهٔ جان بود در دستم
ز موج گل رگ خواب گلستان بود در دستم
به غارت رفته‌ام تا ازکفم رفته‌ست‌گیرایی
چو بوی‌گل نمی‌دانم چه دامان بود در دستم
فراهم تا نمودم تار و پود کسوت هستی
به رنگ غنچه یک چاک‌گریبان بود در دستم
کف پایی نیفشاندم به عرض دستگاه خود
وگر نه یک جهان امید سامان بود در دستم
نفس در دل‌گره‌کردم به ناموس وفا ور نه
کلید نالهٔ چندین نیستان بود در دستم
سواد عجز روشن‌کردم و درس دعا خواندم
درین مکتب همین یک خط شبخوان بود در دستم
ز جنس‌ گوهر نایاب مطلب هر چه ‌گم‌کردم
کف افسوس فرصت نقد تاوان بود در دستم
پر افشانی ز موج‌ گوهرم صورت نمی‌بندد
سر این رشته تا بودم پریشان بود در دستم
سواد دشت امکان داشت بوی چین‌ گیسویی
اگر نه دامن خود هم چه امکان بود در دستم
به سعی نارسایی قطع امید از جهان‌کردم
تهی دستی همان شمشیر عریان بود در دستم
چو صبح ازکسوت هستی نبردم صرفهٔ چاکی
چه سازم جیب فرصت دامن افشان بود در دستم
شبم آمد به‌کف بیدل حضور دامن وصلی
که ناخن هم ز شوقش چشم حیران بود در دستم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب از یاد خطت سر رشتهٔ جان بود در دستم
ز موج گل رگ خواب گلستان بود در دستم
هوش مصنوعی: شب به یاد خط زیبایت، کلید زندگی‌ام در دستانم بود. در دستم، موج‌های گل به مثابه رگ خواب گلستان جریان داشت.
به غارت رفته‌ام تا ازکفم رفته‌ست‌گیرایی
چو بوی‌گل نمی‌دانم چه دامان بود در دستم
هوش مصنوعی: من به چنگال غم دچار شده‌ام و چیزی که از دست داده‌ام، مانند گلی خوشبوست که نمی‌دانم چطور از دستانم رفته و به کجا افتاده است.
فراهم تا نمودم تار و پود کسوت هستی
به رنگ غنچه یک چاک‌گریبان بود در دستم
هوش مصنوعی: سعی کردم تمام جزئیات زندگی را به زیبایی و ظرافتی که غنچه دارد به تصویر بکشم، و در آن لحظه، یک لباس چاک‌دار در دستانم بود.
کف پایی نیفشاندم به عرض دستگاه خود
وگر نه یک جهان امید سامان بود در دستم
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه برای دراز کردن پاهایم در کنار دیگران کم نگذاشتم، اما اگر این کار را می‌کردم، امیدهای زیادی برای رسیدن به اهدافم داشتم که در دستانم بود.
نفس در دل‌گره‌کردم به ناموس وفا ور نه
کلید نالهٔ چندین نیستان بود در دستم
هوش مصنوعی: من در دل خود با ناموس وفا پیمان بستم، وگرنه درد و ناله‌های فراوانی در این نیستان در دستانم بود.
سواد عجز روشن‌کردم و درس دعا خواندم
درین مکتب همین یک خط شبخوان بود در دستم
هوش مصنوعی: من ناتوانی‌ام را با وضوح بیان کردم و در این مدرسه تنها دعا را یاد گرفتم. در دستم فقط یک خط از شب‌خوانی بود.
ز جنس‌ گوهر نایاب مطلب هر چه ‌گم‌کردم
کف افسوس فرصت نقد تاوان بود در دستم
هوش مصنوعی: از جنس ارزشمند و نایاب هر چه گم کردم، افسوس می‌خورم که فرصت برای دریافت پاداش و مزد آن در دستانم بود.
پر افشانی ز موج‌ گوهرم صورت نمی‌بندد
سر این رشته تا بودم پریشان بود در دستم
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی امواج دریا نمی‌تواند صورت من را بسازد، چون تا زمانی که پریشان و نگران بودم، این رشته در دست من بود.
سواد دشت امکان داشت بوی چین‌ گیسویی
اگر نه دامن خود هم چه امکان بود در دستم
هوش مصنوعی: اگر بوی گیسوی معشوق در دشت‌ها به مشام می‌رسید، پس چگونه ممکن بود دامن خودم را در دستانم احساس نکنم؟
به سعی نارسایی قطع امید از جهان‌کردم
تهی دستی همان شمشیر عریان بود در دستم
هوش مصنوعی: با تلاش خود، از ناامیدی نسبت به دنیا دست برداشتم. در اینجا، نبود امکانات و منابع، مانند شمشیری بدون پوشش در دستم بود.
چو صبح ازکسوت هستی نبردم صرفهٔ چاکی
چه سازم جیب فرصت دامن افشان بود در دستم
هوش مصنوعی: وقتی که صبح از لباس وجود و هستی دور شدم، دیگر هیچ کمکی از چاک دامنم نمی‌توانم بکنم. چه کنم که فرصت همچون دامن پرچین و زیبا در دستانم است.
شبم آمد به‌کف بیدل حضور دامن وصلی
که ناخن هم ز شوقش چشم حیران بود در دستم
هوش مصنوعی: شب به‌دست من بیدل آمده است و در این شب به یاد دامن وصالی هستم که حتی ناخن نیز به شوق آن، چشم‌هایم را شگفت‌زده کرده بود.