گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۱۴

چو گوهر آخر از تجرید نقش مدعا بستم
به دست افتاد مضمونی‌کزین بحرش جدا بستم
نگین خاتم ملک سلیمان نیست منظورم
چو نام آوارگیها داشتم ننگی به پا بستم
دبیر کشور یأسم ز اقبالم چه می‌پرسی
قلم شد استخوان تا نامه بر بال هما بستم
فراغ از خدمت تحصیل روزی بر نمی آید
زگرد دانه‌گردیدن‌کمر چون آسیا بستم
عدم آیینهٔ تمثال ما و من نمی‌باشد
فضولی ‌کردم و زنگار تهمت بر صفا بستم
فغان در سینه ورزیدم نفس‌ خون شد ز بیکاری
به روی دل دری واکرده بودم از کجا بستم
کم مطلب‌ گرفتن نیست بی‌افسون استغنا
چو گوهر صد زبان از یک لب بی‌مدعا بستم
ندارد بی‌دماغی طاقت بار هوس بردن
من و ما کاروان‌ها داشت محمل بر دعا بستم
خمار حرص می‌باید شکست از گردباد من
سر تخت سلیمان داشتم دل بر هوا بستم
دماغ وضع آزادی تکلف برنمی‌دارد
نفس در سینه تنگی کرد اگر بند قبا بستم
سخن از شرم عرض احتیاجم در عرق ‌گم شد
چو شبنم هر گره کز لب گشودم بر حیا بستم
بهارستان نازم کرد بیدل سعی آزادی
ندانم از هوسها دست شستم یا حنا بستم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو گوهر آخر از تجرید نقش مدعا بستم
به دست افتاد مضمونی‌کزین بحرش جدا بستم
هوش مصنوعی: زمانی که آخرین گوهر را از خلوص و بی‌واسطگی بیرون کشیدم و به تصویر آرزوی خود شکل دادم، ناگهان به دستم افتاد مفهومی که از منشا و اصل آن جدا شده بود.
نگین خاتم ملک سلیمان نیست منظورم
چو نام آوارگیها داشتم ننگی به پا بستم
هوش مصنوعی: من به گمانم که ارزش و اعتبار من به اندازه نگین خاتم سلیمان نیست، اما با این حال، نام و یاد آوارگی‌ها و بدبختی‌هایی که تجربه کرده‌ام، بر من سنگینی می‌کند و باعث شرمندگی‌ام است.
دبیر کشور یأسم ز اقبالم چه می‌پرسی
قلم شد استخوان تا نامه بر بال هما بستم
هوش مصنوعی: دبیر کشور ناامید است و از سرنوشت خود شکایت دارد. از تو می‌پرسد که چرا به او می‌گویی که آن قوی پرنده‌ای که نامه را می‌برد، قلمش مثل استخوان شده است.
فراغ از خدمت تحصیل روزی بر نمی آید
زگرد دانه‌گردیدن‌کمر چون آسیا بستم
هوش مصنوعی: آزادی از کار و تلاش برای تأمین روزی به آسانی به دست نمی‌آید. مانند آسیا که وقتی دانه‌ها را می‌چرخاند، به سختی کار می‌کند، ما نیز باید به تلاش و کوشش ادامه دهیم تا از زندگی‌مان بهره‌مند شویم.
عدم آیینهٔ تمثال ما و من نمی‌باشد
فضولی ‌کردم و زنگار تهمت بر صفا بستم
هوش مصنوعی: وجود ما در واقع بازتابی از عدم است و من در این زمینه ناآگاهانه عمل کردم و لکه‌های اتهام را بر روی صفای حقیقت قرار دادم.
فغان در سینه ورزیدم نفس‌ خون شد ز بیکاری
به روی دل دری واکرده بودم از کجا بستم
هوش مصنوعی: من در دل خود دردی عمیق احساس کردم، نفس‌هایم مانند خون به تنگ آمدند و از سر بی‌حوصلگی به سمت دل‌ام که به روی هزاران خاطره گشوده بود در جستجوی راهی برای رهایی بودم.
کم مطلب‌ گرفتن نیست بی‌افسون استغنا
چو گوهر صد زبان از یک لب بی‌مدعا بستم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که داشتن غنای درونی و بی‌نیازی فرد، او را در برابر فریبندگی‌ها و دام‌های دنیا محافظت می‌کند. همان‌طور که یک گوهر با ارزش می‌تواند مانند صد زبان سخن بگوید، شخصی که در باطن خود غنی است، حتی از یک لب، بدون نیاز به فخر و بزرگی، می‌تواند بسیار بیانگر و قابل توجه باشد.
ندارد بی‌دماغی طاقت بار هوس بردن
من و ما کاروان‌ها داشت محمل بر دعا بستم
هوش مصنوعی: تحمل بی‌هدف بودن برای من و ما دشوار است، همچنان که کاروان‌ها به دعا نیاز دارند تا سوار شوند.
خمار حرص می‌باید شکست از گردباد من
سر تخت سلیمان داشتم دل بر هوا بستم
هوش مصنوعی: برای رهایی از وسوسه و تمایل به دنیا، باید خود را از غول حرص نجات دهم. من در اوج قدرت و بزرگی بودم، اما همچنان به آرزوها و آرمان‌هایم معلق مانده‌ام.
دماغ وضع آزادی تکلف برنمی‌دارد
نفس در سینه تنگی کرد اگر بند قبا بستم
هوش مصنوعی: تنفس آزاد و بی‌دردسر است و نباید به اجبار و تکلف روبه‌رو شود. اگر هم در شرایطی سخت و تنگی قرار گرفتم، نمی‌خواهم خودم را مجبور کنم که شکل خاصی از آزادی را بپذیرم.
سخن از شرم عرض احتیاجم در عرق ‌گم شد
چو شبنم هر گره کز لب گشودم بر حیا بستم
هوش مصنوعی: من هنگام بیان نیازمندی‌ها و احساس شرم، به قدری در عرق و عذاب غرق شدم که مانند شبنمی ناپدید شدم. هر بار که لب به سخن گشودم، آن حرف‌ها بر حیا و شرمی که داشتم، بسته شده بود.
بهارستان نازم کرد بیدل سعی آزادی
ندانم از هوسها دست شستم یا حنا بستم
هوش مصنوعی: بهشت و زیبایی بهار من را شگفت‌زده کرده است. دل‌باخته‌‌ی آزادی هستم و نمی‌دانم آیا توانسته‌ام از آرزوهای خود فاصله بگیرم یا نه.

حاشیه ها

1392/04/23 10:06
انجنیر محمد هارون

هر چند در زدن و نظر دادن در ابیات حضرت ابوالمعانی بیدل دور از حق و امتیاز من است. اما با نهایت محبتی که به ابیات این بزرگ مرد دارم گاه گاهی به این سایت ارزشمند شما سری میزنم . که اکنون به غزل شماره 214 متوجه شدم که در مقطعه (ندانم از هوسها رست شستم یا حنا بستم) آمد است باید بجای کلمه رست درست تصحیح گردد. بعید از لطف تان نخواهد بود.
از زحمت کشی های پرمعرفت شما اظهار قدر دانی نموده تشکر میکنم

1392/04/23 10:06
انجنیر محمد هارون

با معذرت شماره غزل را در فوق اشتباه کرده ام شماره آن 2014 است.

1392/04/23 12:06
امین کیخا

برادرم هارون نیک امدی ، آری نوشته هایت را می خوانم و می خوانند درود به تو و بیدل و نیکمردان دری گوی

1403/05/26 03:07
صدیقه کامور

مصرع آخر ،از هوس‌ها دست شستم....