غزل شمارهٔ ۲۰۱۲
خاکم به سر که بی تو به گلشن نسوختم
گل شعله زد ز شش جهت و من نسوختم
اجزای سنگ هم ز شرر بال میکشد
من بیخبر ز ننگ فسردن نسوختم
شاید پیام یأس به گوش تو میرسد
داغم که چون سپند به شیون نسوختم
جمعیتی ذخیرهٔ دل داشتم چو صبح
از یک نفس تلاش، چه خرمن نسوختم
بوبی نبردم از ثمر نخل عافیت
تا ربشهٔ نفس به دویدن نسوختم
افروختم به آتش یاقوت شمع خویش
باری به علت رگ گردن نسوختم
در دشت آرزو ز حنابندی هوس
رنگی نیافتم که به سودن نسوختم
مشکل که تابد از مژه بیرون نگاه شرم
گشتم چراغ و جز ته دامن نسوختم
شرم وفا به ساز چراغان زد از عرق
با هر فتیلهای که چو روغن نسوختم
دوری به مرگ هم ز بتان داشت سوختن
مردم که مردم و چو برهمن نسوختم
بیدل نپختم آرزوی مزرع امید
کاخر ز یأس سوخته خرمن نسوختم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خاکم به سر که بی تو به گلشن نسوختم
گل شعله زد ز شش جهت و من نسوختم
هوش مصنوعی: من در غم دوری تو به خاک و خاشاک تبدیل شدم، اما همچنان در برابر مشکلات و مصائب شجاعانه ایستادهام. در حالی که آتش عشق تو از هر سو به جانم میزند، من نتوانستهام شکست بخورم.
اجزای سنگ هم ز شرر بال میکشد
من بیخبر ز ننگ فسردن نسوختم
هوش مصنوعی: اجزای سنگ به خاطر شعلهای که درونشان وجود دارد، به پرواز درمیآیند، در حالی که من بیخبر از شرم از پژمردن، از آتش درون خود نجات پیدا نکردهام.
شاید پیام یأس به گوش تو میرسد
داغم که چون سپند به شیون نسوختم
هوش مصنوعی: شاید خبری از ناامیدی به تو میرسد، اما من همچنان دردم را مانند آتشی که نمیسوزد، با تمام وجود، فریاد میزنم.
جمعیتی ذخیرهٔ دل داشتم چو صبح
از یک نفس تلاش، چه خرمن نسوختم
هوش مصنوعی: من جمعیتی از عشق و احساسات در دل داشتم که با تلاشی همچون طلوع صبح، هیچگاه آن را نابود نکردم.
بوبی نبردم از ثمر نخل عافیت
تا ربشهٔ نفس به دویدن نسوختم
هوش مصنوعی: من از میوهٔ درخت آسایش و راحتی دور نشدم تا این که ریشهٔ وجودم را در تلاش و کوشش سست کردم.
افروختم به آتش یاقوت شمع خویش
باری به علت رگ گردن نسوختم
هوش مصنوعی: من شعلهور شدم به خاطر جواهر یاقوت نوری که دارم، اما به خاطر رگ گردنم خاموش نشدم.
در دشت آرزو ز حنابندی هوس
رنگی نیافتم که به سودن نسوختم
هوش مصنوعی: در دشت آرزو، نتوانستم رنگی از آرزوها بیابم که مرا به شوق و اشتیاق بیشتر بکشاند و دلم را نسوزاند.
مشکل که تابد از مژه بیرون نگاه شرم
گشتم چراغ و جز ته دامن نسوختم
هوش مصنوعی: وقتی مشکلی بر من فشار میآورد و از نگاه او بیرون میآید، از شرم مثل چراغی روشن میشوم، اما تنها در لبه دامنم نمیسوزم.
شرم وفا به ساز چراغان زد از عرق
با هر فتیلهای که چو روغن نسوختم
هوش مصنوعی: شرم وفا مثل زینتی که به چراغها اضافه میشود، از عرق بیرون آمد و با هر فتیلهای که مثل روغن نشوید.
دوری به مرگ هم ز بتان داشت سوختن
مردم که مردم و چو برهمن نسوختم
هوش مصنوعی: دوری از معشوق به اندازهای دردناک است که جان را به لب میرساند و انسانها مانند آتش میسوزند؛ اما من در این آتش نمیسوزم.
بیدل نپختم آرزوی مزرع امید
کاخر ز یأس سوخته خرمن نسوختم
هوش مصنوعی: من آرزوهای خود را با شتاب به بار نیاوردم، اما در نهایت از شعله یأس که خرمن امیدم را سوزانده بود، نجات پیدا نکردم.