گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۰۹

یک چشم حیرت است زسرتا به پا لبم
یارب به روی نام‌که‌گردید وا لبم
تا چند پرسی از من آشفته حال دل
چون ساغر شکسته ندارد صدا لبم
بال هوس ز موج‌ گهر سر نمی‌کشد
چسبیده است بر دل بی مدعا لبم
لبریز حیرتم به‌کمالی‌که روزگار
خشت بنای آینه ریزد ز قالبم
خواهی محیط فرض‌کن و خواه قطره‌گیر
دارد همین یک آبله از سینه تا لبم
آسان به شکر تیغ تو نتوان بر آمدن
جوشد مگر چو زخم ز سر تا به‌ پا لبم
می‌ترسم از فراق بحدی گه گاه حرف
در خون تپم اگر شود از هم جدا لبم
افسون شوق زمزمه آهنگ جرات‌ست
ور نه‌ کجا حدیث وصال و کجا لبم
عمری‌ست عافیت کف افسوس می‌زند
من در گمان‌ که با سخن است آشنا لبم
غیر از تری چه نغمه ‌کشد ساز احتیاج
موجی در آب ریخته است از حیا لبم
احرام پایبوس تو اقبال ناز کیست
روید مگر ز پردهٔ برگ حنا لبم
گردون به مهر خامشی‌ام داغ می‌کند
چون ماه نو مباد فتد کار با لبم
خمیازه هم غنیمت صهبای زندگی است
یا رب چو گل کشد قدحی از هوا لبم
بیدل زبان موج‌گهر باب شکوه نیست
گر مرد قدرتی تو به ناخن‌گشا لبم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک چشم حیرت است زسرتا به پا لبم
یارب به روی نام‌که‌گردید وا لبم
هوش مصنوعی: چشمانم پر از شگفتی است، از سر تا پا. ای خدا، لبم به نامی گشوده شده که همه چیز را تغییر داده است.
تا چند پرسی از من آشفته حال دل
چون ساغر شکسته ندارد صدا لبم
هوش مصنوعی: چرا همچنان از من که در حال و هوای پریشانی هستم سوال می‌کنی؟ دل من مانند جامی شکسته است که دیگر صدایی ندارد و لب‌هایم خاموشند.
بال هوس ز موج‌ گهر سر نمی‌کشد
چسبیده است بر دل بی مدعا لبم
هوش مصنوعی: حس آرزو و تمایل در من به شدت قوی است، اما در حالی که نتوانسته‌ام به آن برسیم، دل من همچنان به آرامش و سکوت خود پایبند است.
لبریز حیرتم به‌کمالی‌که روزگار
خشت بنای آینه ریزد ز قالبم
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی من به حدی رسیده که زمان در حال ساختن تصویر من از آینه است و من در این فرآیند به‌کلی گم شده‌ام.
خواهی محیط فرض‌کن و خواه قطره‌گیر
دارد همین یک آبله از سینه تا لبم
هوش مصنوعی: اگر بخواهی می‌توانی دنیا را مانند یک محیط فرض کنی و اگر بخواهی، می‌توانی آن را از قطره‌هایی که جمع می‌شود تفسیر کنی. اما در واقع، همین یک زخم کوچک از سینه‌ام تا لبم، تمام آن چیزی است که دارم.
آسان به شکر تیغ تو نتوان بر آمدن
جوشد مگر چو زخم ز سر تا به‌ پا لبم
هوش مصنوعی: به راحتی نمی‌توانم از پس تیغ تو برآیم، مگر اینکه زخم، از سر تا پایم را پر کند.
می‌ترسم از فراق بحدی گه گاه حرف
در خون تپم اگر شود از هم جدا لبم
هوش مصنوعی: نگرانی من از جدایی به حدی است که گاه احساس می‌کنم اگر جداییمان طولانی شود، روح و جانم در خون بسوزد.
افسون شوق زمزمه آهنگ جرات‌ست
ور نه‌ کجا حدیث وصال و کجا لبم
هوش مصنوعی: شور و شوقی که در دل دارم مانند آهنگ جرات و شهامت است، وگرنه چه کسی می‌تواند داستان پیوستن به عشق را بگوید و لب من چه دردی را به زبان آورد؟
عمری‌ست عافیت کف افسوس می‌زند
من در گمان‌ که با سخن است آشنا لبم
هوش مصنوعی: مدتی است که سلامتی و آرامش در حسرت من به سر می‌برد و من در خیال خود فکر می‌کنم که با صحبت کردن آشنا هستم، اما از حقیقت دور هستم.
غیر از تری چه نغمه ‌کشد ساز احتیاج
موجی در آب ریخته است از حیا لبم
هوش مصنوعی: به جز صدای ریزش باران، صدای دیگری در آن نیست. مانند موجی که در آب پخش می‌شود، من هم از حیا و شرم چیزی نمی‌توانم بگویم.
احرام پایبوس تو اقبال ناز کیست
روید مگر ز پردهٔ برگ حنا لبم
هوش مصنوعی: کسی که در آغوش تو به خاک می‌افتد، لكي دیگر در برابر ناز و زیبایی‌ات است. آیا این اتفاق فقط از لابه‌لای پرده‌ برگ حنا بر لبان من خواهد گذشت؟
گردون به مهر خامشی‌ام داغ می‌کند
چون ماه نو مباد فتد کار با لبم
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر سکوت من، نشانه‌ای از عشق می‌گذارد و مانند ماه نو، امیدوارم که هیچ‌گاه کارم به دردسر نیفتد.
خمیازه هم غنیمت صهبای زندگی است
یا رب چو گل کشد قدحی از هوا لبم
هوش مصنوعی: خمیازه نیز فرصتی از لذت زندگی است. ای خدا، وقتی که نسیم بهاری به لب‌هایم برساند، مانند گلی که درخشش دارد.
بیدل زبان موج‌گهر باب شکوه نیست
گر مرد قدرتی تو به ناخن‌گشا لبم
هوش مصنوعی: اگر تو مردی توانا هستی و می‌خواهی به شکوه و عظمت دست یابی، باید بدان که زبان من که همچون دریا است، به سادگی به این موضوع پرداخته نمی‌شود.