گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۰۸

از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم
یک پر زدن به ناله نداده‌ست جا لبم
جرأت مباد منکر عجز سپند من
کم نیست اینکه سرمه کشید از صدا لبم
صد رنگ ناله در قفس یأس می‌تپد
کو گوش رغبتی‌ که شود نغمه‌زا لبم
کلفت نقاب عافیت غنچه می‌درد
ترسم فشار دل ‌کند از هم جدا لبم
خاکسترم اگر تب شوقت دهد به باد
تبخال را هنوز حسابی‌ست با لبم
نام ترا که گوهر دریای مدعاست
دارد صدف صفت به دو دست دعا لبم
بی‌دوست‌ زندگی به عرق جام می‌زند
تر کرده است خجلت آب بقا لبم
زین‌سان ‌که ناله هرزه درای تظلم‌ست
ترسم به خامشی نبرد التجا لبم
این شیشهٔ هوس که دلش نام‌کرده‌اند
در خون‌ گشوده است ره خنده تا لبم
رنگم چو گل هزار گریبان دریده است
زین بیشتر چه ناله کنم بینوا لبم
زین قفل زنگ بسته مگویید و مشنوید
خون شد کلید آه و نگردید وا لبم
بیدل خموشی‌ام ز فنا می‌دهد خبر
آگه نی‌ام ‌که این لب‌ گور است یا لبم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم
یک پر زدن به ناله نداده‌ست جا لبم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه وقتی به کسی نگاه می‌کنم از شدت شگفتی و حیرت پر از احساسات می‌شوم، حتی نتوانسته‌ام یک پرواز کوچک از ناله در وجودم به وجود بیاورم.
جرأت مباد منکر عجز سپند من
کم نیست اینکه سرمه کشید از صدا لبم
هوش مصنوعی: من از ضعف خودم شرمنده نیستم، چرا که صدایم آن‌قدر زیباست که بر لبانم سرمه می‌کشد.
صد رنگ ناله در قفس یأس می‌تپد
کو گوش رغبتی‌ که شود نغمه‌زا لبم
هوش مصنوعی: در قفس ناامیدی، هزاران رنگ از ناله‌ها به گوش می‌رسد، اما هیچ‌کس نیست که به این صداها توجه کند و به من گوش دهد.
کلفت نقاب عافیت غنچه می‌درد
ترسم فشار دل ‌کند از هم جدا لبم
هوش مصنوعی: نقاب آرامش و خوشبختی مثل غنچه‌ ای است که در حال باز شدن است و من نگرانم که فشار سنگین دل باعث شود لب‌هایم از هم فاصله بگیرند و به قولی، دلم بشکند.
خاکسترم اگر تب شوقت دهد به باد
تبخال را هنوز حسابی‌ست با لبم
هوش مصنوعی: اگر عشق تو مرا به جایی برساند که بخواهم خاکستر شوم، بر روی لبم نشانی از تو باقی مانده است که همچنان به یاد تو باقی است.
نام ترا که گوهر دریای مدعاست
دارد صدف صفت به دو دست دعا لبم
هوش مصنوعی: نام تو همچون گوهرهایی در دریاهای آرزوهاست و مانند صدفی که با دستان دعا به دنبال آن است، لبانم به یاد تو به دعا مشغولند.
بی‌دوست‌ زندگی به عرق جام می‌زند
تر کرده است خجلت آب بقا لبم
هوش مصنوعی: زندگی بدون دوست مانند شراب است که در آن چشیده‌ام، و اکنون من به خاطر کمبود دوست، خجالت می‌کشم که حتی لب به آب حیات بزنم.
زین‌سان ‌که ناله هرزه درای تظلم‌ست
ترسم به خامشی نبرد التجا لبم
هوش مصنوعی: هرچند که صدای نامناسب و بی‌موردی از درد و ظلم به گوش می‌رسد، ترس من این است که اگر سکوت کنم، به دلیلی به کسی نمی‌توانم پناه ببرم.
این شیشهٔ هوس که دلش نام‌کرده‌اند
در خون‌ گشوده است ره خنده تا لبم
هوش مصنوعی: این شیشهٔ آرزو، که به دل نامیده‌اند، راهی را به سوی خنده برای لب‌هایم باز کرده است، در حالی که در خون غوطه‌ور است.
رنگم چو گل هزار گریبان دریده است
زین بیشتر چه ناله کنم بینوا لبم
هوش مصنوعی: رنگ پریده‌ام مانند گلی است که هزاران پاره‌گی در لباسش دارد. دیگر چه غم و ناله‌ای بزنم، ای بی‌نوای من، لب‌هایم هم به اندازه‌ی کافی صحبت می‌کنند.
زین قفل زنگ بسته مگویید و مشنوید
خون شد کلید آه و نگردید وا لبم
هوش مصنوعی: از این قفل زنگ‌زده چیزی نگویید و نشنوید، زیرا این دل به خاطر آه و ناله‌ها شکسته و کلید آن باز نمی‌شود.
بیدل خموشی‌ام ز فنا می‌دهد خبر
آگه نی‌ام ‌که این لب‌ گور است یا لبم
هوش مصنوعی: بیدل در این بیت به احساس خاموشی و بی‌صدایی خود اشاره می‌کند و می‌گوید که این سکوتش نشان دهنده فنا و زوال اوست. او از خود می‌پرسد که آیا این لب‌هایش به قبر نزدیک است یا هنوز زندگی در آنها زنده است. به عبارتی دیگر، او در تردید است که آیا در حال حاضر در حال زندگی است یا به سوی مرگ و نابودی پیش می‌رود.