گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۹۹

با همه سرسبزی از سامان قدرت عاری‌ام
صورت برگ حنایم معنی بیکاری‌ام
همچو شبنم‌ کاش با خواب عدم می‌ساختم
جز عرق آبی نزد گل بر سر بیداری‌ام
اشک شمع‌ کشته آخر در قفای آه رفت
سبحه را هم خاک ‌کرد اندوه بی‌زناری‌ام
هرکجا باشم‌ کدورت جوهر راز من است
چون غبار از خاک دشوار است بیرون آری‌ام
عجز طاقت‌ گر نباشد ناله پیش آهنگ‌ کیست
بی‌پر و بالی شد افسون جنون منقاری‌ام
همچو گوهر خاک‌ گردم تا کی از وهم وقار
یک نفس ‌کاش آب سازد خجلت خود داری‌ام
قدردان وضع تسلیمم ز اقبالم مپرس
موج یک دریا گهر فرش است در همواری‌ام
شکر اقبال جنون را تا قیامت بنده‌ایم
آفتاب اوج عزت کرد بی‌دستاری‌ام
غنچهٔ من از شکفتن دست ردّ بیند چرا
نا دمیدن هر چه باشد نیست بی‌دلداری‌ام
وسعت مشرب برون ‌گرد بساط فقر نیست
دشت را در خانه پرورده‌ست بی‌دیواری‌ام
نیست بیدل ذره‌ای‌ کز من تپش سرمایه نیست
چون هوای نیستی در طبع امکان ساری‌ام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با همه سرسبزی از سامان قدرت عاری‌ام
صورت برگ حنایم معنی بیکاری‌ام
هوش مصنوعی: با وجود این که به نظر می‌رسد در زندگی پر از رونق و نشاط هستم، اما واقعاً به معنای واقعی کلمه خالی و بی‌هدف هستم. هر چیزی که به زیبایی و سرسبزی مرتبط است فقط ظاهر من را می‌پوشاند و در باطن احساس ناتوانی و بیکاری می‌کنم.
همچو شبنم‌ کاش با خواب عدم می‌ساختم
جز عرق آبی نزد گل بر سر بیداری‌ام
هوش مصنوعی: کاش مانند شبنم می‌توانستم با خاموشی و نیستی زندگی کنم و فقط عرقی از آب در کنار گل، بر بیداری‌ام باقی بماند.
اشک شمع‌ کشته آخر در قفای آه رفت
سبحه را هم خاک ‌کرد اندوه بی‌زناری‌ام
هوش مصنوعی: اشک شمع که در نهایت خاموشی به وجود می‌آید، در پی آه و ناله‌ام رفت و حتی تسبیحی که نشانه‌ی دعا و نیایش است، به خاطر غم و اندوهی که بدون دلیل و مشخص است، به خاک تبدیل شد.
هرکجا باشم‌ کدورت جوهر راز من است
چون غبار از خاک دشوار است بیرون آری‌ام
هوش مصنوعی: هر جا که باشم، تاریکی و کدورت بخشی از وجود و راز من است؛ مانند غباری که به راحتی نمی‌توان آن را از خاک سخت بیرون آورد.
عجز طاقت‌ گر نباشد ناله پیش آهنگ‌ کیست
بی‌پر و بالی شد افسون جنون منقاری‌ام
هوش مصنوعی: اگر نتوانی تحمل کنی، ناله‌ات به کجا خواهد رفت؟ چه کسی می‌تواند همچون پرنده‌ای بی‌پر و بال، تحت تاثیر جنون من، به افسون بیفتد؟
همچو گوهر خاک‌ گردم تا کی از وهم وقار
یک نفس ‌کاش آب سازد خجلت خود داری‌ام
هوش مصنوعی: من مانند گوهر در خاک می‌شوم، اما تا کی باید از خیال سنگینی درونم رنج ببرم؟ ای کاش این احساس خجالت را برطرف کنم و همچون آب روان شوم.
قدردان وضع تسلیمم ز اقبالم مپرس
موج یک دریا گهر فرش است در همواری‌ام
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود راضی هستم و نیازی نیست از من درباره‌اش بپرسی. در زندگی‌ام مانند جواهری هستم که در دل یک دریا قرار دارد و این وضعیت برایم ارزشمند است.
شکر اقبال جنون را تا قیامت بنده‌ایم
آفتاب اوج عزت کرد بی‌دستاری‌ام
هوش مصنوعی: تا همیشه شکرگزار خوشبختی و شور و حالی هستیم که به ما هدیه شده است، زیرا اوج افتخار و عزت را بدون اینکه کمک و حمایت خاصی داشته باشیم، تجربه کرده‌ایم.
غنچهٔ من از شکفتن دست ردّ بیند چرا
نا دمیدن هر چه باشد نیست بی‌دلداری‌ام
هوش مصنوعی: غنچهٔ من چرا از شکفتن خودداری می‌کند، وقتی که هر چیزی که در اطرافش هست، به خاطر بی‌دلداری من است.
وسعت مشرب برون ‌گرد بساط فقر نیست
دشت را در خانه پرورده‌ست بی‌دیواری‌ام
هوش مصنوعی: فضای زندگی و معیشت من به قدری وسیع است که تحت تاثیر فقر قرار نمي‌گيرد؛ زیرا دشت و طبیعت را در خانه‌ام به راحتی پرورش داده‌ام و به دیوار و محدودیت‌های زندگی وابسته نیستم.
نیست بیدل ذره‌ای‌ کز من تپش سرمایه نیست
چون هوای نیستی در طبع امکان ساری‌ام
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساس خود اشاره می‌کند که هیچ نشانه‌ای از وجود یا حیات در او وجود ندارد. او خود را مانند ذره‌ای می‌بیند که هیچ ارزش و سرمایه‌ای ندارد. در این حالت، او مانند هوای وجودی بی‌محتوا و فاقد معنی به نظر می‌رسد، که نشان‌دهنده‌ی ناامیدی و خسران اوست.