گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۹۷

مرده‌ام اما همان خجلت طراز هستی‌ام
با عرق چون شمع می‌جوشد گداز هستی‌ام
رنگ این پرواز حیرانم‌ کجا خواهد شکست
چون نفس عمری‌ست ‌گرد ترکتاز هستی‌ام
کاش چشمم وانمی‌گردید از خواب عدم
منفعل شد نیستی از امتیاز هستی‌ام
حاصل چندین امل چشمی بهم آوردن است
بگذر از افسانهٔ دور و دراز هستی‌ام
بر هوا چند افکنم سجادهٔ ناز غبار
سجده‌ای می‌خواهد ارکان نماز هستی‌ام
نقش من چون اشک شوخی ‌کرد و از خجلت‌ گداخت
کاش هم در پرده خون می‌گشت راز هستی‌ام
چون حبابم یک نفس پرواز و آن هم در قفس
ای ز من غافل چه می‌پرسی ز ساز هستی‌ام
صبح پیری می‌دمد ای شمع ما و من خموش
جز نفس مشکل که گیرد شاهباز هستی‌ام
چشمکم را چون شرر دنبالهٔ تکرار نیست
پر تغافل پیشه است ابروی ناز هستی‌ام
سرنگونیهای خجلت تحفهٔ بیحاصلی‌ست
کیست غیر از یأس بیند بر نیاز هستی‌ام
بیدل از منصوبهٔ عنقایی‌ام غافل مباش
نقد اظهاری ندارم پاکباز هستی‌ام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرده‌ام اما همان خجلت طراز هستی‌ام
با عرق چون شمع می‌جوشد گداز هستی‌ام
هوش مصنوعی: من در حالی که مرده‌ام، هنوز هم همان حس شرم و خجالت از وجودم جاری است، مانند شمعی که با عرق خود می‌سوزد و ذوب می‌شود.
رنگ این پرواز حیرانم‌ کجا خواهد شکست
چون نفس عمری‌ست ‌گرد ترکتاز هستی‌ام
هوش مصنوعی: رنگ این پرواز حیرت‌انگیز من به کجا خواهد رسید؟ چرا که نفس من مانند عمرم، همواره در حال گشت و گذار در دنیای هستی است.
کاش چشمم وانمی‌گردید از خواب عدم
منفعل شد نیستی از امتیاز هستی‌ام
هوش مصنوعی: ای کاش که چشمانم از خواب عدم بیدار نمی‌شدند و به واقعیت وجودم نگاه نمی‌کردند. چون با دیدن هستی‌ام، احساس می‌کنم که نبودن و عدم، از دنیای من بی‌خبر است.
حاصل چندین امل چشمی بهم آوردن است
بگذر از افسانهٔ دور و دراز هستی‌ام
هوش مصنوعی: نتیجه تلاش‌های بسیار و آرزوهای مختلف، باعث شکل‌گیری رویاها و تصورات من شده است. به این داستان طولانی و پیچیده زندگی‌ام توجه نکن.
بر هوا چند افکنم سجادهٔ ناز غبار
سجده‌ای می‌خواهد ارکان نماز هستی‌ام
هوش مصنوعی: برای اینکه هوا را به سجادهٔ نازم بیفکنم، باید گرد و غبار سجده‌ای بر چهره‌ام باشد، زیرا ارکان نماز وجودم به این حالت وابسته است.
نقش من چون اشک شوخی ‌کرد و از خجلت‌ گداخت
کاش هم در پرده خون می‌گشت راز هستی‌ام
هوش مصنوعی: نقش من مانند اشک به شوخی درآمد و از شرم و خجالت ذوب شد. ای کاش در پرده‌ای از خون پنهان می‌شد تا راز وجودم را بپوشاند.
چون حبابم یک نفس پرواز و آن هم در قفس
ای ز من غافل چه می‌پرسی ز ساز هستی‌ام
هوش مصنوعی: من مانند حبابی هستم که تنها در یک نفس می‌توانم پرواز کنم و این پرواز هم در قفس محدود است. ای کسی که از من غافلی، چرا دربارهٔ زندگی‌ام سؤال می‌کنی؟
صبح پیری می‌دمد ای شمع ما و من خموش
جز نفس مشکل که گیرد شاهباز هستی‌ام
هوش مصنوعی: صبح پیری فرا می‌رسد و ای شمع من، من ساکت و خاموش هستم. تنها نفس سنگینی که می‌تواند زندگی‌ام را به چالش بکشد، در این لحظه حس می‌شود.
چشمکم را چون شرر دنبالهٔ تکرار نیست
پر تغافل پیشه است ابروی ناز هستی‌ام
هوش مصنوعی: چشم‌های کوچک من مانند شعلۀ آتش هستند و در پی تکرار یا تکرار پیوسته نیستند. ابروی نازک من در حالتی از بی‌خبری و بی‌اعتنایی قرار دارد.
سرنگونیهای خجلت تحفهٔ بیحاصلی‌ست
کیست غیر از یأس بیند بر نیاز هستی‌ام
هوش مصنوعی: افت و خیزهایی که به من احساس شرمندگی می‌دهند، نتیجه‌ای بدون ارزش دارند. چه کسی غیر از ناامیدی می‌تواند بر نیازهای وجود من نظارت کند؟
بیدل از منصوبهٔ عنقایی‌ام غافل مباش
نقد اظهاری ندارم پاکباز هستی‌ام
هوش مصنوعی: بیدل، از حال و وضعیت من که به واقعیات پیوسته است غافل نباش. من بدون هیچ تردیدی در وجودم چیزی عمیق‌تر از کلمات جاری‌ام دارم.