غزل شمارهٔ ۱۹۹۵
میدهد زیب عمارت از خرابی خانهام
آب در آیینه دارد سیل در ویرانهام
از گداز رنگ طاقت برنمیآیم چو شمع
گردش چشم که در خون میزند پیمانهام
اینقدرها بیخود جام نگاه کیستم
گوشها میخانه شد از نعرهٔ مستانهام
عمرها شد از مقیمان سواد وحشتم
ریخت چشم او به گرد سرمه رنگ خانهام
هرکجا روشن کنند از سرو او شمع چراغ
نالهٔ قمری شود خاکستر پروانهام
نشئهٔ سودا به این نیرنگ هم میبوده است
سنگ را گل میکند شور سر دیوانهام
اختلاط خلق بر من تهمت الفت نبست
همچو بو در طبع رنگ از رنگها بیگانهام
با دل قانع فراغی دارم از تشویش حرص
مور را دست تصرف کوته است از دانهام
نامهٔ احوال مجنون سر به مُهر حیرت است
جای مژگان بسته میگردد لب از افسانهام
پیچ و تاب طرهٔ امواج خون بسملم
جوهر شمشیر میباشد زبان شانهام
عشق در انجام الفت حسن پیدا میکند
شمع میآید برون از سوختن پروانهام
یار شد بیپرده دیگر تاب خودداری که راست
ای رفیقان نو بهار آمد کنون دیوانهام
صبح بودم گر سبکروحی به دادم میرسید
سخت جانی کرد بیدل خشت این ویرانهام
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
میدهد زیب عمارت از خرابی خانهام
آب در آیینه دارد سیل در ویرانهام
هوش مصنوعی: زیبایی ساختمان جدید من از ویرانی خانهی قبلیام نشأت میگیرد و در آینهام تصویر سیلی وجود دارد که در ویرانههای من جاری است.
از گداز رنگ طاقت برنمیآیم چو شمع
گردش چشم که در خون میزند پیمانهام
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که در آتش میسوزد و از شدت احساساتم تاب و توان ندارم. چشمانم به گردشی افتاده که انگار در عمق احساساتم غرق شدهام و هر لحظه احساس میکنم کاسهای از آلامم overflowing شده است.
اینقدرها بیخود جام نگاه کیستم
گوشها میخانه شد از نعرهٔ مستانهام
هوش مصنوعی: من بهقدری محتاط نیستم که فقط به نگاه کردن بسنده کنم، زیرا صدای شاداب من باعث شده که همه گوشها به صدای مستانهام گوش دهند.
عمرها شد از مقیمان سواد وحشتم
ریخت چشم او به گرد سرمه رنگ خانهام
هوش مصنوعی: مدت زیادی گذشته است که ساکنان آنجا در وحشت زندگی میکنند، اما نگاه او به دور و بر خانهام رنگ و بوی خاصی به آن بخشید.
هرکجا روشن کنند از سرو او شمع چراغ
نالهٔ قمری شود خاکستر پروانهام
هوش مصنوعی: هر جا که شمع و چراغی به یاد زیبایی او روشن شود، ناله و زاری من به مانند خاکستر پروانهای خواهد بود که به خاطر عشق او سوخته است.
نشئهٔ سودا به این نیرنگ هم میبوده است
سنگ را گل میکند شور سر دیوانهام
هوش مصنوعی: در زندگی، حالاتی وجود دارد که میتواند انسان را از خود بیخود کند و در این حالتها، حتی چیزهای سخت و بیارزش میتوانند به زیبایی و لطافت تبدیل شوند. من نیز در این وضعیت بینظیر، شور و شوقی دارم که مرا به سوی دیوانگی میبرد.
اختلاط خلق بر من تهمت الفت نبست
همچو بو در طبع رنگ از رنگها بیگانهام
هوش مصنوعی: اختلاط مردم برای من باعث نشده که دوستی و نزدیکی به وجود بیاید، مانند بویی که در طبیعت به رنگها بیربط است و از آنها جداست.
با دل قانع فراغی دارم از تشویش حرص
مور را دست تصرف کوته است از دانهام
هوش مصنوعی: با دل راضی و قانع، نگرانی و حرص را فراموش کردهام. قدرت و دسترسی مور به دانهها محدود است و من هم از زاد و توشهام بهرهای دارم.
نامهٔ احوال مجنون سر به مُهر حیرت است
جای مژگان بسته میگردد لب از افسانهام
هوش مصنوعی: نامهای که حاوی خبرهای مجنون است، پر از شگفتی و راز است. وقتی مژگانش را میبندد، لبهایم نمیتوانند از داستان عاشقانهام سخن بگویند.
پیچ و تاب طرهٔ امواج خون بسملم
جوهر شمشیر میباشد زبان شانهام
هوش مصنوعی: پیچ و تاب موهای من در جریان خونم به مثابهٔ ذرات شمشیر است و زبان شانهام به بیان آن میپردازد.
عشق در انجام الفت حسن پیدا میکند
شمع میآید برون از سوختن پروانهام
هوش مصنوعی: عشق در پیوند و نزدیکی، زیبایی واقعی خود را نشان میدهد. مانند شمعی که از سوختن پروانه، نور و روشناییاش را به دست میآورد.
یار شد بیپرده دیگر تاب خودداری که راست
ای رفیقان نو بهار آمد کنون دیوانهام
هوش مصنوعی: دوست به گونهای نزدیک و صادق شده که دیگر نمیتوانم خودم را نگهدارم. راستش این است که ای دوستان، بهار جدید فرارسیده و اکنون من دیوانهام.
صبح بودم گر سبکروحی به دادم میرسید
سخت جانی کرد بیدل خشت این ویرانهام
هوش مصنوعی: در صبح که بودم، اگر دردمند و بیروحی به کمکم میآمد، شاید که دلسختی بر این ویرانهام میکشید.