گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۷۱

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش
فراموش خودم چندان که گویی رفتم از یادش
نفس هر چند گرد ناله بر دل بار می‌گردد
جهان تنگ است بر صیدی ‌که دامت ‌گیرد آزادش
گرفتار شکست دل ندارد تاب نالیدن
ز موی چینی افکنده است طرح دام صیادش
سفیدیهای مو کرد آگهم از عمر بیحاصل
ز جوی شیر واشد لغزش رفتار فرهادش
ثبات رنگ امکان صورت امکان نمی‌بندد
فلک آخر ز روز و شب دو مو شد کلک بهزادش
جهان با این پرافشانی ندارد بوی آزادی
برون آشیان در بیضه پرورده‌ست فولادش
سخن بی‌پرده‌ کم‌ گو از زبان خلق ایمن زی
چراغ زیر دامن نیست چندان زحمت بادش
به تصویر سحر ماند غبار ناتوان من
که نتواند نفس گردن ‌کشید از جیب ایجادش
گذشتن از خط ساغر به مخموران ستم دارد
مگردان گرد سر صیدی که باید کرد آزادش
حیا از سرنوشتم نقطهٔ بی‌نم نمی‌خواهد
عرق تاکی نمایم خشک‌، تر دست است استادش
دل از هستی تهی ناگشته در تحقیق شک ‌دارد
مگر این نقطه ‌گردد صفر تا روشن شود صادش
چه شور افکند شیرین در دماغ‌ کوهکن یارب
که خاک بیستون شد سرمه و ننشست فریادش
نه هجران دانم و نی وصل بیدل اینقدر دانم
که الفت عالمی را داغ‌ کرد آتش به بنیادش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش
فراموش خودم چندان که گویی رفتم از یادش
هوش مصنوعی: شبیه مجسمه‌ای هستم که بدون آینه وجودی ندارد. هرچه بیشتر خودم را فراموش کنم، حس می‌کنم او هم برایم کم‌رنگ‌تر می‌شود.
نفس هر چند گرد ناله بر دل بار می‌گردد
جهان تنگ است بر صیدی ‌که دامت ‌گیرد آزادش
هوش مصنوعی: هرچند که تنفس کردن و ناله کردن بر دل انسان سال‌ها فشار بیاورد، اما دنیا بر کسی که می‌خواهد آزاد باشد، تنگ و محدود است.
گرفتار شکست دل ندارد تاب نالیدن
ز موی چینی افکنده است طرح دام صیادش
هوش مصنوعی: کسی که دلش شکسته و گرفتار است، قدرت ناله کردن ندارد. او در دام صیاد گرفتار شده و برایش دشوار است از درد و غم‌هایش بگوید.
سفیدیهای مو کرد آگهم از عمر بیحاصل
ز جوی شیر واشد لغزش رفتار فرهادش
هوش مصنوعی: سفیدی‌های مو به من آگاه کرد که عمرم بی‌فایده سپری شده است، همانند شیری که از جوی جاری می‌شود و رفتار فرهاد را به اشتباه می‌اندازد.
ثبات رنگ امکان صورت امکان نمی‌بندد
فلک آخر ز روز و شب دو مو شد کلک بهزادش
هوش مصنوعی: ثبات و پایداری رنگ‌ها نمی‌تواند به ما بگوید که چطور صورت‌ها و اشکال مختلف در عالم می‌سازند. در نهایت، روز و شب به مانند دو مو، قلم بهزاد را شکل می‌دهند.
جهان با این پرافشانی ندارد بوی آزادی
برون آشیان در بیضه پرورده‌ست فولادش
هوش مصنوعی: دنیا با این زیبایی و روشنی‌ای که دارد، بویی از آزادی نمی‌دهد. خارج از خانه، دنیایی پر از سختی و استحکام است که در آن پرورش یافته‌ایم.
سخن بی‌پرده‌ کم‌ گو از زبان خلق ایمن زی
چراغ زیر دامن نیست چندان زحمت بادش
هوش مصنوعی: بهتر است که از گفتن سخنان بی‌پرده و بی‌پروا پرهیز کنی، زیرا مردم همیشه ممکن است در مورد تو قضاوت کنند. مانند این است که چراغی را زیر دامن پنهان کنی؛ در این صورت نمی‌توانی از نور آن بهره‌مند شوی و کار دشواری خواهد بود.
به تصویر سحر ماند غبار ناتوان من
که نتواند نفس گردن ‌کشید از جیب ایجادش
هوش مصنوعی: غبار ناتوان من همچون تصویری از صبح است که نمی‌تواند از وجودش نفس بکشد.
گذشتن از خط ساغر به مخموران ستم دارد
مگردان گرد سر صیدی که باید کرد آزادش
هوش مصنوعی: عبارت به این معناست که عبور از مرزهای نوشیدنی برای نوشیدنی‌نوشان نادرست است. نباید در اطراف فردی که اسیر شده، بچرخیم، زیرا او باید آزاد شود.
حیا از سرنوشتم نقطهٔ بی‌نم نمی‌خواهد
عرق تاکی نمایم خشک‌، تر دست است استادش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من از سرنوشتم خجالت نمی‌کشم و نمی‌خواهم بی‌مقدار باشم. من باید به شکلی تلاش کنم که ارزش و زحمتم به نتیجه برسد، زیرا گرما و سرما تأثیرگذارند و من باید به یادگیری و مهارت‌هایم ادامه دهم.
دل از هستی تهی ناگشته در تحقیق شک ‌دارد
مگر این نقطه ‌گردد صفر تا روشن شود صادش
هوش مصنوعی: دل هنوز از وجودش خالی نشده و در جستجوی حقیقت شک دارد، مگر اینکه این نقطه به صفر تبدیل شود تا روشن شود که نمادش چیست.
چه شور افکند شیرین در دماغ‌ کوهکن یارب
که خاک بیستون شد سرمه و ننشست فریادش
هوش مصنوعی: شیرین، با زیبایی و جذابیتش، تأثیری عمیق بر کوهکن گذاشت، به‌طوری که خاک بیستون تبدیل به سرمه شد و فریاد او خاموش نشد.
نه هجران دانم و نی وصل بیدل اینقدر دانم
که الفت عالمی را داغ‌ کرد آتش به بنیادش
هوش مصنوعی: من نه از جدایی خبر دارم و نه از وصال، اما می‌دانم که عشق و دوستی می‌تواند چنان شدید باشد که آتش آن، بنیاد و اساس یک دنیا را بسوزاند.