گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۷۴

تا کی خیال هستی موهوم‌، سر برآر
عنقایی‌، ای حباب‌، از این بیضه پر برآر
حیف از دلی‌ که رنج فسون نفس ‌کشد
از قید رشته‌ای که نداری گهر برآر
جهدی‌ که شعله‌ات نکشد ننگ اخگری
خاکستری برون ده و رخت سفر برآر
دل جمع ‌کن ز آمد و رفت خیال پوچ
بر روی خلق از مژهٔ بسته در برآر
سامان دهر نیست حریف قناعتت
این بحر را به قدر لب خشک تر برآر
سیماب رو در آتش و روغن در آب باش
خود را ز جرگهٔ بد و نیک این قدر برآر
پشت دوتا تدارک او بار سرکشی‌ست
تیغ آن زمان‌ که ریخت دم از هم به سر برآر
آهی به لب رسان ‌که نیفسرده‌ای هنوز
زان‌ پیشتر که سنگ برآری شرر برآر
سامان تازه‌رو‌یی‌ات از شمع نیست کم
خار شکسته را ز قدم گل به سر برآر
فکر شکست چینی دل مفت جهد گیر
مویی‌ست در خمیر تو ای بی‌خبر برآر
در خون نشسته است غبار شهید عشق
ای خاک تشنه مرده زبان دگر برآر
بیدل نفس به یاد خدنگت گرفته است
تا زندگی‌ست خون خور و تیر از جگر برآر

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کی خیال هستی موهوم‌، سر برآر
عنقایی‌، ای حباب‌، از این بیضه پر برآر
هوش مصنوعی: تا چه زمانی در خیال وجودی نامعتبر خواهید بود؟ ای حباب، سر خود را بالا بگیرید و از این تخمک پر، برآیید.
حیف از دلی‌ که رنج فسون نفس ‌کشد
از قید رشته‌ای که نداری گهر برآر
هوش مصنوعی: چه حیف است از دلی که به خاطر افسون نفس خود دچار رنج می‌شود، در حالی که اسیر زنجیری است که هیچ ارزش و گوهری ندارد.
جهدی‌ که شعله‌ات نکشد ننگ اخگری
خاکستری برون ده و رخت سفر برآر
هوش مصنوعی: اگر تلاشی که انجام می‌دهی، تو را به اوج نرساند و شعله‌ات را روشن نکند، بهتر است که خود را از شرّ این وضعیت رها کنی و آماده‌ی سفر به دنیایی بهتر شوی.
دل جمع ‌کن ز آمد و رفت خیال پوچ
بر روی خلق از مژهٔ بسته در برآر
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که به خیال‌های بی‌اساس و بی‌ارزش توجه نکن و از آن‌ها دوری کن. بهتر است با چشم‌های بسته به دنیای بیرون نگاه کنی و از آنچه نداریم، فاصله بگیری.
سامان دهر نیست حریف قناعتت
این بحر را به قدر لب خشک تر برآر
هوش مصنوعی: دنیا سامان و نظم خود را ندارد، پس برای قناعت خود به اندازه‌ای که نیاز است، از این دریای وسیع بهره ببر. مانند کسی که لب خشک دارد، باید تنها به مقدار نیازش از آب استفاده کند.
سیماب رو در آتش و روغن در آب باش
خود را ز جرگهٔ بد و نیک این قدر برآر
هوش مصنوعی: خودت را به گونه‌ای پرورش بده که مثل جیوه در آتش و روغن در آب شناور و مستقل باشی. این گونه از دنیای خوب و بد به دور بمان و فراتر از آن‌ها قرار بگیر.
پشت دوتا تدارک او بار سرکشی‌ست
تیغ آن زمان‌ که ریخت دم از هم به سر برآر
هوش مصنوعی: پشت دو چیزی که آماده شده، بار بزرگی از سرکشی وجود دارد. زمان‌هایی که وقتی شرارت‌ها بروز می‌کند، خون از هم می‌ریزد و او بر می‌خیزد.
آهی به لب رسان ‌که نیفسرده‌ای هنوز
زان‌ پیشتر که سنگ برآری شرر برآر
هوش مصنوعی: آهسته نفسی بکش که هنوز ناامید نشده‌ای. قبل از اینکه سنگی به سوی من پرتاب کنی، بهتر است شعله‌ای از خود نشان بدهی.
سامان تازه‌رو‌یی‌ات از شمع نیست کم
خار شکسته را ز قدم گل به سر برآر
هوش مصنوعی: تازگی و روشنی تو به خاطر وجود شمع نیست؛ بلکه به دلیل آن است که می‌توانی با قوت و اراده، مشکلات و دردها را پشت سر بگذاری و زیبایی و شکوه را به زندگی خود برگردانی.
فکر شکست چینی دل مفت جهد گیر
مویی‌ست در خمیر تو ای بی‌خبر برآر
هوش مصنوعی: بهتر است به خودت فشار نیاوری و از فکر کردن به شکست و ناامیدی دست برداری، زیرا این افکار فقط مثل یک تار موی لطیف در خمیر زندگی‌ات هستند و تو از اصل موضوع بی‌خبری. پس تلاش کن تا از این نگرانی‌ها فاصله بگیری و به جلو پیش بروی.
در خون نشسته است غبار شهید عشق
ای خاک تشنه مرده زبان دگر برآر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویری از عشق و فداکاری اشاره می‌کند. او می‌گوید که حتی در میان خون، اثری از عشق شهید وجود دارد و از خاک تشنه می‌خواهد که زبان به سخن آورد و چیزی متفاوت بگوید. این بیان به نوعی از وضعیت‌های عمیق و دردناک عشق و از دست دادن می‌پردازد. شاعر شاید به دنبال این است که داستان‌ها و احساسات عشق شهیدان را زنده کند و به دیگران منتقل کند.
بیدل نفس به یاد خدنگت گرفته است
تا زندگی‌ست خون خور و تیر از جگر برآر
هوش مصنوعی: عشق و یاد تو در جان من مثل زخمی عمیق باقی مانده است. تا زمانی که زندگی دارم، باید به این زخم خود ادامه دهم و از درد آن احساس و خون بخورم.