گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۷۵

چشم واکردم به خویش اما ز آغوش شرار
غوطه خوردم در دم خواب فراموش شرار
از شکوه آه عالمسوز من غافل مباش
گلخنی خوابیده است اینجا در آغوش شرار
فرصت هستی گشاد و بست چشمی بیش نیست
این شبستان روشن است از شمع‌ خاموش شرار
با همه کم فرصتی دیگ املها پخته‌ایم
برق هوشی‌کوکه برداربم سرپوش شرار
نیست صبح هستی ما تهمت‌آلود نفس
دود نتواند شدن خط بناگوش شرار
کسوت دیگر ندارد خجلت عریان تنی
می‌دهد پوشیدن چشم از بر و دوش شرار
داغ نیرنگم‌که در اندیشهٔ رمز فنا
منتظر من بودم و گفتند در گوش شرار
یک دل اینجا غافل از شوق تو نتوان یافتن
سنگ هم دارد همان خمخانهٔ جوش شرار
ساقی این محفل عبرت ز بس‌کمفرصتی‌ست
می‌کشد ساغر ز رنگ رفته مدهوش شرار
کو دماغ الفتی با این و آن پرداختن
کز دماغ خویش لبریزم چو آغوش شرار
نیست آسان از طلسم خویش بیرون آمدن
بیدل اینجا محمل سنگ است بر دوش شرار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم واکردم به خویش اما ز آغوش شرار
غوطه خوردم در دم خواب فراموش شرار
هوش مصنوعی: چشمم را باز کردم و به خودم نگاه کردم، اما در آغوش شعله‌ها غرق شدم و در نفس خوابِ فراموشی فرو رفتم.
از شکوه آه عالمسوز من غافل مباش
گلخنی خوابیده است اینجا در آغوش شرار
هوش مصنوعی: از عظمت و درد عمیق من غافل نباش، زیرا در اینجا، در آغوش آتش، گل خفته‌ای وجود دارد.
فرصت هستی گشاد و بست چشمی بیش نیست
این شبستان روشن است از شمع‌ خاموش شرار
هوش مصنوعی: زندگی فرصتی است که به راحتی در دسترس ماست و تنها نیاز به نگاهی متفاوت دارد. این مکان پر نور با وجود شمع‌های خاموش، هنوز هم از طریق شعله‌هایی که خاموش شده‌اند روشنایی دارد.
با همه کم فرصتی دیگ املها پخته‌ایم
برق هوشی‌کوکه برداربم سرپوش شرار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه زمان کمی داشته‌ایم، توانسته‌ایم آمال و آرزوهای خود را به واقعیت تبدیل کنیم؛ اکنون فقط باید هوشیار باشیم و هر چه لازم است را عملی کنیم.
نیست صبح هستی ما تهمت‌آلود نفس
دود نتواند شدن خط بناگوش شرار
هوش مصنوعی: صبح زندگی ما پر از اتهام و شایعه است، و نفس ما مثل دود نمی‌تواند به خط سر گوش آتشین نزدیک شود.
کسوت دیگر ندارد خجلت عریان تنی
می‌دهد پوشیدن چشم از بر و دوش شرار
هوش مصنوعی: این شعر به بیان این موضوع می‌پردازد که وقتی فردی با مشکلات یا نواقصی مواجه می‌شود، دیگر نمی‌تواند پنهان کند که درونش چه می‌گذرد. حتی اگر سعی کند خود را بپوشاند یا بپوشد، آن حالت عریان و خجالت‌زده‌گی ناشی از وجود ضعف‌ها و احساساتش به وضوح قابل مشاهده است. در واقع، نمی‌توان به سادگی نادیده‌اش گرفت؛ زیرا هر کسی به نوعی آگاهی از این عدم تعادل و ناراحتی دارد.
داغ نیرنگم‌که در اندیشهٔ رمز فنا
منتظر من بودم و گفتند در گوش شرار
هوش مصنوعی: من همیشه در فکر و اندیشهٔ ماندگاری بودم و داغ نیرنگی در دل داشتم که به من نشان می‌دهد باید حواسم به خطرهایی که در اطرافم وجود دارد باشد، چرا که در گوشم whispered کردند که آتش و خیانت در کمین من است.
یک دل اینجا غافل از شوق تو نتوان یافتن
سنگ هم دارد همان خمخانهٔ جوش شرار
هوش مصنوعی: در اینجا هیچ دلی نیست که از شوق تو غافل باشد؛ حتی سنگ هم در این مکان، به اندازه خمخانه‌ای که از آتش و شوق می‌جوشد، احساس دارد.
ساقی این محفل عبرت ز بس‌کمفرصتی‌ست
می‌کشد ساغر ز رنگ رفته مدهوش شرار
هوش مصنوعی: شراب‌فروش، در این محفل از کمبود فرصت‌ها صحبت می‌کند و می‌گوید که به خاطر غفلت و بی‌توجهی، لیوان شراب را از رنگ پریده‌ای پر می‌کند و ما را به حالت مستی می‌کشاند.
کو دماغ الفتی با این و آن پرداختن
کز دماغ خویش لبریزم چو آغوش شرار
هوش مصنوعی: کسی که با دیگران ارتباط برقرار می‌کند، چون به وسعت احساسات و افکار خود پرداخته، سرشار از احساسات و شور و شوق مانند آغوش آتش است.
نیست آسان از طلسم خویش بیرون آمدن
بیدل اینجا محمل سنگ است بر دوش شرار
هوش مصنوعی: خروج از دشواری‌ها و مشکلاتی که خود انسان ایجاد کرده، کار ساده‌ای نیست. در این مسیر، بار سنگینی بر دوش احساسات مشتاق و داغ وجود دارد.