گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۶۴

جسم غافل را به اندوه رم فرصت چه‌کار
کاروان هر سو رود بر خویش می‌بالد غبار
عیش این‌گلشن دلیل طبع‌ خرسند است و بس
ورنه ازکس بیدماغی برنمی‌داردبهار
طاقت خودداری از امواج دریا برده‌اند
داد ما را عشق در بی‌اختیاری اختیار
همنوایی کو که از ما واکشد درد دلی
آب هم در ناله می‌آید به ذوق کوهسار
دیده نتوان یافتن روشن سواد جلوه‌اش
تا غبارت برنمی‌خیزد ز راه انتظار
دل به ذوق وصل نقشی می‌زند بر روی آب
ای هوس آیینه بشکن سخت بیرنگ است یار
بی‌نگاه واپسینی نیست از خود رفتنم
چون رم آهوست گرد وحشتم دنباله‌دار
عشرت گلزار بیرنگی مهیا کرده‌ام
در خزانم رنگهای رفته می‌آید به‌کار
نخل آهم‌، آبیار من‌گداز دل بس است
بحر رحمت‌گو مجوش و ابر احسان‌گو مبار
تا نباشم خجلت‌آلود زمینگیری چو سنگ
محمل پرواز من بستند بر دوش شرار
سر متاب از چاک جیب و دامن دیوانگی
شانه‌ای در‌کار دارد ریشخند روزگار
برق راحتهاست بیدل اعتبارات جهان
نعل درآتش ز جوش رنگ می‌گردد بهار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جسم غافل را به اندوه رم فرصت چه‌کار
کاروان هر سو رود بر خویش می‌بالد غبار
هوش مصنوعی: بدن بی‌خبر از حقیقت، در غم و اندوه است و فرصتی برای حرکت ندارد. در حالی که کاروان در حال رفتن است، غبار آن بر روی خود می‌نشیند و به خود می‌بالد.
عیش این‌گلشن دلیل طبع‌ خرسند است و بس
ورنه ازکس بیدماغی برنمی‌داردبهار
هوش مصنوعی: زندگی زیبای این گلشن تنها نشان‌دهنده رضایت خاطر دل است و هیچ‌کس به خاطر بی‌فکری‌اش نمی‌تواند بهار را از آن بگیرد.
طاقت خودداری از امواج دریا برده‌اند
داد ما را عشق در بی‌اختیاری اختیار
هوش مصنوعی: عشق ما را به جایی رسانده که نمی‌توانیم در برابر احساسات و هیجاناتمان مقاومت کنیم. این احساسات مانند امواج دریا به ما غلبه کرده و ما را بی‌اختیار کرده‌اند.
همنوایی کو که از ما واکشد درد دلی
آب هم در ناله می‌آید به ذوق کوهسار
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که بتواند درد دل ما را از وجود ما برآورد؟ از میان ناله‌های ما، همچون آب که از کوهسار جاری می‌شود، احساسات و غم‌های ما هم به بیرون می‌آید.
دیده نتوان یافتن روشن سواد جلوه‌اش
تا غبارت برنمی‌خیزد ز راه انتظار
هوش مصنوعی: چشمانم نمی‌توانند به روشنی زیبایی‌اش را ببینند تا زمانی که غبار انتظار از مسیرش برطرف نشود.
دل به ذوق وصل نقشی می‌زند بر روی آب
ای هوس آیینه بشکن سخت بیرنگ است یار
هوش مصنوعی: دل به شوق وصال، تصویری بر روی آب می‌کشد. ای آرزو، سختی شکستن آینه را بپذیر، زیرا یار بی‌رنگ و بی‌ثبات است.
بی‌نگاه واپسینی نیست از خود رفتنم
چون رم آهوست گرد وحشتم دنباله‌دار
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نیست که مرا به عقب برگرداند، چراکه رفتن من مانند فرار آهوست و ترسم ادامه‌دار است.
عشرت گلزار بیرنگی مهیا کرده‌ام
در خزانم رنگهای رفته می‌آید به‌کار
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به ایجاد فضایی دل‌انگیز و شاداب در دل فصل پاییز اشاره دارد. او با یادآوری رنگ‌ها و زیبایی‌های گلزار، حال و هوای خزان را زنده و دلنشین می‌کند. با وجود اینکه درختان در این فصل رنگ می‌بازند و بروز شدن رنگ‌ها از بین می‌رود، شاعر تلاش می‌کند تا از این زیبایی‌ها دوباره استفاده کند و رنگ‌های رفته را به صحنه برگرداند.
نخل آهم‌، آبیار من‌گداز دل بس است
بحر رحمت‌گو مجوش و ابر احسان‌گو مبار
هوش مصنوعی: نخل آرزوهایم، کسی که آبیاری‌ام می‌کند، کافی است که دل سوزان من را از دریاى رحمت پر کند. بگو به باران مهربانی که بیفتد، قدم به جلو بگذارد.
تا نباشم خجلت‌آلود زمینگیری چو سنگ
محمل پرواز من بستند بر دوش شرار
هوش مصنوعی: تا زمانی که خجالت‌زده‌ام و زمین‌گیر، مانند سنگی که محموله‌ای را بر دوش دارد، پرواز من را نیز محدود کرده‌اند.
سر متاب از چاک جیب و دامن دیوانگی
شانه‌ای در‌کار دارد ریشخند روزگار
هوش مصنوعی: از جیب و دامن دیوانگی دور نشو، زیرا اینها خود به نوعی در حال تمسخر روزگار هستند.
برق راحتهاست بیدل اعتبارات جهان
نعل درآتش ز جوش رنگ می‌گردد بهار
هوش مصنوعی: نور و زیبایی زندگی، در دل بیدل، ارزش‌های دنیای مادی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد؛ همان‌طور که نعل در آتش می‌چرخد، رنگ‌ها و نشاط بهاری در اثر این تغییرات نمایان می‌شود.