گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۵۲

بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر
یافتم در حلقه‌گشتن حلقهٔ چشم دگر
از هجوم حیرتم راه تپیدن وانشد
پیکرم سر تا قدم اشکی‌ست در چشم‌گهر
رفت آن سامان‌که در هر چشم سیلی داشتم
این زمانم آب باید شد به یاد چشم تر
چون سپند آخر نمی‌دانم کجا خواهم رسید
می‌روم از خود به دوش ناله‌های خود اثر
معنی دل در خم و پیچ امل‌ گم‌ کرده‌ام
یک گره تا کی به چندین رشته باشد جلوه‌گر
بسکه سامان بهار عیش امکان وحشت است
می‌زند گل از نفس چون صبح دامن بر کمر
شبنمی در کار دارد گلشن عرض قبول
جز خجالت هرچه آن‌جا می‌توان بردن مبر
جوهر اصلی ندامت می‌کشد از اعتبار
رو به ناخن می‌کند چون سکه پیدا کرد زر
لب گشودنهای ظالم بی‌ غبار کینه نیست
می‌شمارد عقده‌های سنگ پرواز شرر
عافیت مخمور شد تا ساغر جرأت زدیم
آشیان خمیازه‌ گشت از دستگاه بال و پر
دود سودای تنزه از دماغ خود برآر
گر پری خواهی تماشاکن دکان شیشه‌گر
در دکان وهم و ظن بیدل قماش غیر نیست
خودفروشیهاست آنجا غیر ما از ما مخر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر
یافتم در حلقه‌گشتن حلقهٔ چشم دگر
هوش مصنوعی: به تماشای نابودی خود نشستم و در نگاه پیران، دنیای تغییر را دیدم که همچون دایره‌ای در اطراف چشم‌هایم می‌چرخد.
از هجوم حیرتم راه تپیدن وانشد
پیکرم سر تا قدم اشکی‌ست در چشم‌گهر
هوش مصنوعی: در اثر گیجی و شگفتی من، قلبم به تپش افتاده و بدنم از شدت احساساتی که دارم، پر از اشک است که در چشمانم جمع شده است.
رفت آن سامان‌که در هر چشم سیلی داشتم
این زمانم آب باید شد به یاد چشم تر
هوش مصنوعی: او به جایی رفت که در هر نگاهش احساس و هیجانی را تجربه می‌کردم. اکنون یادآوری آن چشمان اشک‌بار، مرا به شدت متاثر کرده و به نوعی شبیه به آب شدن احساساتم در دوره‌ای دیگر است.
چون سپند آخر نمی‌دانم کجا خواهم رسید
می‌روم از خود به دوش ناله‌های خود اثر
هوش مصنوعی: چون آینده‌ام را نمی‌دانم و نمی‌دانم به کجا می‌رسم، بار ناله‌ها و دردهای خود را به دوش می‌کشم و در حال حرکت هستم.
معنی دل در خم و پیچ امل‌ گم‌ کرده‌ام
یک گره تا کی به چندین رشته باشد جلوه‌گر
هوش مصنوعی: دل من در پیچ و خم زندگی گم شده است و حالا یک گره به آن زده‌ام. نمی‌دانم تا کی این گره باید باشد تا جلوه‌گر و نمایان بماند.
بسکه سامان بهار عیش امکان وحشت است
می‌زند گل از نفس چون صبح دامن بر کمر
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شگفتی بهار، شادی و خوشحالی در دل‌ها حس می‌شود، به‌گونه‌ای که گل‌برفراز خیال درخشان مانند صبحی که دامن خود را به کمر می‌زند، سرشار از زندگی است.
شبنمی در کار دارد گلشن عرض قبول
جز خجالت هرچه آن‌جا می‌توان بردن مبر
هوش مصنوعی: در باغ گل، شبنمی وجود دارد که نشانه‌ی پذیرش و زیبایی است. اما در این میان، تنها چیزی که باید از آن دوری کرد، خجالت است؛ زیرا جز آن، هر چیزی را که در آنجا می‌توان به دست آورد، باید به همراه داشته باشیم.
جوهر اصلی ندامت می‌کشد از اعتبار
رو به ناخن می‌کند چون سکه پیدا کرد زر
هوش مصنوعی: جوهر واقعی پشیمانی به خاطر اعتبارش در حال تضعیف است، همان‌طور که وقتی سکه‌ای پیدا می‌شود، ارزش آن به جلو می‌آید و نمایان می‌شود.
لب گشودنهای ظالم بی‌ غبار کینه نیست
می‌شمارد عقده‌های سنگ پرواز شرر
هوش مصنوعی: ظالم وقتی زبان به سخن می‌گشاید، از کینه و نفرت خالی نیست؛ او درد و عقده‌های درونی‌اش را که مثل سنگی سنگین است، رها می‌کند و مانند آتش که شعله‌ور می‌شود، آشکار می‌کند.
عافیت مخمور شد تا ساغر جرأت زدیم
آشیان خمیازه‌ گشت از دستگاه بال و پر
هوش مصنوعی: سلامتی ما به حالت نشئگی درآمد و جرأت کردیم که در زندگی خود تغییراتی ایجاد کنیم. زندگی‌امان به نوعی خواب‌آلود و بی‌تحرک شده بود، انگار که پرواز و بال و پر وجودمان را از دست داده‌ایم.
دود سودای تنزه از دماغ خود برآر
گر پری خواهی تماشاکن دکان شیشه‌گر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی پری را تماشا کنی، ابتدا باید غبار آرزوهای ناپاک را از خود دور کنی.
در دکان وهم و ظن بیدل قماش غیر نیست
خودفروشیهاست آنجا غیر ما از ما مخر
هوش مصنوعی: در فروشگاه خیالات و گمان‌های ناپایدار، چیزی جز فروشندگان خودفروخته وجود ندارد، پس از خودت به کسی جز خودت وابسته نخواهی بود.