غزل شمارهٔ ۱۶۵۱
از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر
چون صف مژگان دو عالم محو شد در یکدگر
بستهام محمل به دوش یأس و از خود میروم
بال پروازی ندارد صبح جز چاک جگر
خدمت موی میانت تاکه را باشد نصیب
گلرخان را زین هوس زنار میبندد کمر
چونگهر زین پیش سامان سرشکی داشتم
این زمانم نیست جزحیرت سراغ چشم تر
وحشت حسرت به این کمفرصتی مخمورکیست
صورت خمیازه دارد چین دامان سحر
عالمی را از تغافل ربط الفت دادهایم
نیست مژگان قابل شیرازه بیضبط نظر
این تنآسانی دلیل وحشت سرشار نیست
هرقدر افسرده گردد سنگ میبندد کمر
گر فلک بیاعتبارت کرد جای شکوه نیست
بر حلاوت بستهای دل چون گره در نیشکر
فکر فردا چند از این خاک غبار آماده است
هم تو خواهی بود صبح خویش یا صبح دگر
سیر رنگ و بو هوس داری زگل غافل مباش
شوخی پرواز نتوان دید جز در بال و پر
چند باید شد هوسفرسود کسب اعتبار
سر هم ای غافل نمیارزد به چندین دردسر
منزل سرگشتگان راه عجز افتادگیست
تا دل خاک است بیدل اشک را حد سفر
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر
چون صف مژگان دو عالم محو شد در یکدگر
هوش مصنوعی: از زمانی که چشمانم را از غبار جلوههای غیر تو بستم، مانند دو خط مژه که در هم پیچیدهاند، همه چیز در دو جهان در یکدیگر محو شد.
بستهام محمل به دوش یأس و از خود میروم
بال پروازی ندارد صبح جز چاک جگر
هوش مصنوعی: من بار سنگین ناامیدی را به دوش کشیدهام و از خودم دور میشوم. صبحی که تنها یادآور درد و زخمهای من است، هیچ پروازی برای مرا لیفت نمیکند.
خدمت موی میانت تاکه را باشد نصیب
گلرخان را زین هوس زنار میبندد کمر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت یک زن میپردازد. شاعر به روایت اینکه موهای زن مانند تاکی است که همواره در خدمت زیباییاش قرار دارد. همچنین، به دلیل علاقه و هوس، او خود را به زیبایی و زینتی میآراید و کمرش را با زنجیری میبندد که نماد جاذبه و زیبایی است. در اینجا، ترکیب واژهها به ایجاد تصویری از عشق و زیبایی در حضور زن کمک میکند.
چونگهر زین پیش سامان سرشکی داشتم
این زمانم نیست جزحیرت سراغ چشم تر
هوش مصنوعی: قبل از این، حسرت و اندوهی در دل داشتم، اما اکنون تنها چیزی که دارم حیرت و سرگردانی است.
وحشت حسرت به این کمفرصتی مخمورکیست
صورت خمیازه دارد چین دامان سحر
هوش مصنوعی: وحشت و اندوه ناشی از حسرت در این زمان کوتاه، شبیه به حالتی مست است و سحر با زیبایی و جاذبهاش، همچون چروک لباسی در حالت خمیازه، جلوهگری میکند.
عالمی را از تغافل ربط الفت دادهایم
نیست مژگان قابل شیرازه بیضبط نظر
هوش مصنوعی: ما در دنیای پر از غفلت، ارتباطی بر پایه دوستی و محبت برقرار کردهایم، اما چشمهای بیخود و بیپروا مالامال از بینظمی و بیتوجهی هستند.
این تنآسانی دلیل وحشت سرشار نیست
هرقدر افسرده گردد سنگ میبندد کمر
هوش مصنوعی: اینکه انسان به راحتی از سختیها و مشکلات زندگی گذر کند، به معنای نداشتن ترس و نگرانی نیست. هرچقدر هم که وضعیت روحی فرد خراب باشد، او همچنان به جمع کردن زنجیرهایی که بر دوش دارد ادامه میدهد و نمیتواند به راحتی از بار سنگین زندگی رهایی یابد.
گر فلک بیاعتبارت کرد جای شکوه نیست
بر حلاوت بستهای دل چون گره در نیشکر
هوش مصنوعی: اگر آسمان به تو اهمیت ندهد، جای گله و شکایت نیست؛ چون دل تو مانند گرهای در نیشکر، شیرینی دارد.
فکر فردا چند از این خاک غبار آماده است
هم تو خواهی بود صبح خویش یا صبح دگر
هوش مصنوعی: آینده چه مقدار از این خاک و غبار را برای تو آماده کرده است؟ آیا تو در صبح خودت خواهی بود یا در صبح دیگری؟
سیر رنگ و بو هوس داری زگل غافل مباش
شوخی پرواز نتوان دید جز در بال و پر
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و عطر گلها علاقهمندی، از لذت آن غافل نشو. نمیتوان به خوبی از پرواز لذت برد مگر اینکه بال و پر داشته باشی.
چند باید شد هوسفرسود کسب اعتبار
سر هم ای غافل نمیارزد به چندین دردسر
هوش مصنوعی: چند بار باید به خاطر بلندپروازیهای بیهوده خود را خسته کنی؟ اعتبار و شهرتی که به دنبالش هستی، ارزش این همه زحمتی را که میکشی ندارد.
منزل سرگشتگان راه عجز افتادگیست
تا دل خاک است بیدل اشک را حد سفر
هوش مصنوعی: مکانی که سرگردانها در آن قرار دارند، جایی است که نشانهای از ناتوانی و شکست است. تا زمانی که دل انسان از خاک و مادیات پر باشد، اشکهای او بیپایان و بیهدف است.