غزل شمارهٔ ۱۶۴۵
خوشخرامان داد طبع سستبنیادم دهید
خاک من بیش از غباری نیست بر بادم دهید
در فرامش خانهٔ هستی عدم گم کردهام
یادی از کیفیت آن الفت آبادم دهید
از خیالش در دلم ارژنگها خون میخورد
یک سر مو کاش سر در کلک بهزادم دهید
نغمهٔ دردی به صد خون جگر پروردهام
گر دماغی هست گاهی دل به فریادم دهید
زین تهیدستی که بر سامان فقر افزودهام
صفر اعداد کمالم منصب صادم دهید
خون مشتاقان نباید بیتامل ریختن
زان مژه نیش جگرکاوی به فصادم دهید
فرصت سعی فنا ذوق وصال دیگر است
جانکنی گر رخصتی دارد به فرهادم دهید
تا نخندد از غبارم تهمت آزادگی
بعد مردن همکف خاکم به صیادم دهید
نیست چون آیینهٔ دل پردهٔ ناموس حسن
شیشه مقداری به یاد آن پریزادم دهید
پُر فرامش رفتهام دور از طربگاه وفاق
گر به یاد کس رسم از حال من یادم دهید
سرمهام، پیش که نالم، شرم آن چشممگداخت
خامشی هم بیتظلم نیستگر دادم دهید
واگذاریدم چو بیدل با همین یاس و الم
کو دماغ زنده بودن تا دل شادم دهید
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشخرامان داد طبع سستبنیادم دهید
خاک من بیش از غباری نیست بر بادم دهید
هوش مصنوعی: خوشحالخویان به من بگویید که آیا من حقیر و بیاساس، این مقدار خاک و غبار را هم دریافت کنم؟
در فرامش خانهٔ هستی عدم گم کردهام
یادی از کیفیت آن الفت آبادم دهید
هوش مصنوعی: در دل تنهایی و سردی وجودم، فراموش کردهام که چگونه به یاد زیبایی و شادیهای آنجا بیفتم.
از خیالش در دلم ارژنگها خون میخورد
یک سر مو کاش سر در کلک بهزادم دهید
هوش مصنوعی: در دل من، خیالش باعث میشود که سختیها و دردهای زیادی را متحمل شوم. ای کاش یک تار موی او را به من بدهی تا در برابر آن، تمامی رنجهایم را تحمل کنم.
نغمهٔ دردی به صد خون جگر پروردهام
گر دماغی هست گاهی دل به فریادم دهید
هوش مصنوعی: من به خاطر درد و رنجهای زیاد، با تمام وجود غم و اندوهم را به تصویر کشیدهام. اگر کسی میتواند، گاه و بیگاه اجازه دهید که دل به فریاد من پاسخ دهد.
زین تهیدستی که بر سامان فقر افزودهام
صفر اعداد کمالم منصب صادم دهید
هوش مصنوعی: از این فقر و کمبود مالی که به آن دچار شدهام، میخواهم که مقام و منزلتی به من بدهید که برابر عدد صفر باشد، یعنی به هیچ وجه کم و کسری نداشته باشد.
خون مشتاقان نباید بیتامل ریختن
زان مژه نیش جگرکاوی به فصادم دهید
هوش مصنوعی: شما نباید بدون کمی فکر و دقت خون کسانی را که به شدت عاشق هستند، بریزید. از آن چشمان زیبا و سحرآمیز به من آسیب نزنید و بگذارید که در آرامش بمانم.
فرصت سعی فنا ذوق وصال دیگر است
جانکنی گر رخصتی دارد به فرهادم دهید
هوش مصنوعی: فرصت تلاش و کوشش برای رسیدن به لذت وصال، متفاوت است. اگر میخواهید زندگی را جدیتر بگیرید و از آن لذت ببرید، به زندگی زیبا و پر از حماسه منجر شوید.
تا نخندد از غبارم تهمت آزادگی
بعد مردن همکف خاکم به صیادم دهید
هوش مصنوعی: نترسید که پس از مرگم، به من تهمت آزادگی بزنند؛ زیرا وقتی که من به خاک میروم، خواستهام این است که بدنم به دست صیادان بیفتد.
نیست چون آیینهٔ دل پردهٔ ناموس حسن
شیشه مقداری به یاد آن پریزادم دهید
هوش مصنوعی: دلهای پاک و بیآلایش همچون آیینهای هستند که نمیتوانند حجاب و پردهای برای زیباییها و عشق واقعی به وجود آورند. برای یادآوری آن معشوق دلربا، لازم است که در این دلهای بیپرده، اشارهای به یادش گردد.
پُر فرامش رفتهام دور از طربگاه وفاق
گر به یاد کس رسم از حال من یادم دهید
هوش مصنوعی: من به دور از محل شادی و خوشی به سر میبرم و اگر به یاد کسی بیفتم، لطفا حال و احوال من را به او بگویید.
سرمهام، پیش که نالم، شرم آن چشممگداخت
خامشی هم بیتظلم نیستگر دادم دهید
هوش مصنوعی: من در سکوت خود درد و رنجهایم را پنهان کردهام و به خاطر شرم از آن چشمان، نمیتوانم فریاد بزنم. اما بیتوجهی به دردهایم هم ناپسند است، اگر من حرفی بزنم، حقم را از من میگیرند.
واگذاریدم چو بیدل با همین یاس و الم
کو دماغ زنده بودن تا دل شادم دهید
هوش مصنوعی: من خود را مانند بیدل رها کردهام و با همین گلهای یاس و زردآلو به زندگی ادامه میدهم، تا اینکه روح شادابی را به من بازگردانید.