گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۴۴

چه ممکن است که عاشق گل و سمن گوید
مگر به یاد تو خون‌گرید و چمن‌گوید
زبان حیرت دیدار سخت موهوم است
نفس در آینه‌ گیریم تا سخن‌ گوید
به عشق عین طلب شوکه دیدهٔ یعقوب
سفید ناشده سهل است پیرهن‌ گوید
تمیز کار محبت ز خویش بیخبری‌ست
وفا نخواست که پروانه سوختن گوید
کسی ندید درین دیر ناشناسایی
برهمنی‌ که بتش نیز برهمن ‌گوید
به حرف راست نیاید پیام مشتاقان
مگر تپیدن دل بی‌ لب و دهن‌ گوید
زحرف و صوت به آن رنگ محو معنی باش
که جان به‌ گوش خورد گرکسی بدن‌ گوید
بهانه‌جوست جنون درکمینگه عبرت
مباد بیخبری حرفی از وطن ‌گوید
ز لاف عشق حذرکن فسانه بسیار است
چه لازم است‌کسی حرف خون شدن‌گوید
قبای ناز نیرزد به وهم عریانی
که چشم از دو جهان پوشد وکفن‌گوید
مآل‌کار من و ما خموشی است اینجا
ز شمع می‌شنوم آنچه انجمن‌ گوید
ز بس به عشق تو گمگشتهٔ خودم بیدل
به یاد خویش‌ کنم ناله هرکه من‌ گوید

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه ممکن است که عاشق گل و سمن گوید
مگر به یاد تو خون‌گرید و چمن‌گوید
هوش مصنوعی: عاشق نمی‌تواند به گل و عطر آن بی‌توجهی کند و در عین حال یاد تو را از دل نکند؛ او در غم تو اشک می‌ریزد و در دلش فقط نام تو حک شده است.
زبان حیرت دیدار سخت موهوم است
نفس در آینه‌ گیریم تا سخن‌ گوید
هوش مصنوعی: در منظر شگفتی از دیدار، زبان قادر به بیان احساسات نیست، اما اگر نفس را در آینه‌ای نگاه کنیم، می‌توانیم به روشنی سخن بگوییم.
به عشق عین طلب شوکه دیدهٔ یعقوب
سفید ناشده سهل است پیرهن‌ گوید
هوش مصنوعی: در عشق مانند یعقوب، چشمانت را به دلیل محبت و طلب ببند و از آنچه به دست می‌آوری غافل شو؛ این امر به سادگی در برداشتن پیراهن است.
تمیز کار محبت ز خویش بیخبری‌ست
وفا نخواست که پروانه سوختن گوید
هوش مصنوعی: کار خوب و عاشقانه از بی‌خبری خود فرد ناشی می‌شود و وفا و صداقت نمی‌خواست که پروانه فقط به سوختن خود اشاره کند.
کسی ندید درین دیر ناشناسایی
برهمنی‌ که بتش نیز برهمن ‌گوید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این معبد، برهمن ناشناسی را ندید که حتی بتش نیز او را برهمن بنامد.
به حرف راست نیاید پیام مشتاقان
مگر تپیدن دل بی‌ لب و دهن‌ گوید
هوش مصنوعی: پیام افرادی که عشق و شوق دارند، با کلمات درست بیان نمی‌شود؛ بلکه تنها زمانی درک می‌شود که دل آنها به تپش بیفتد، حتی اگر دهانشان چیزی نگوید.
زحرف و صوت به آن رنگ محو معنی باش
که جان به‌ گوش خورد گرکسی بدن‌ گوید
هوش مصنوعی: با گفتار و صدای زیبا و پرمعنا، به گونه‌ای رفتار کن که روح و جانت تحت تاثیر قرار گیرد، حتی اگر کسی بدی‌ها و ناپسندها را بیان کند.
بهانه‌جوست جنون درکمینگه عبرت
مباد بیخبری حرفی از وطن ‌گوید
هوش مصنوعی: جنون در کمین است و نباید بی‌خبری باعث شود که حرفی از وطن زده شود.
ز لاف عشق حذرکن فسانه بسیار است
چه لازم است‌کسی حرف خون شدن‌گوید
هوش مصنوعی: از صحبت‌های مفت و بیهوده درباره عشق پرهیز کن، چون داستان‌های زیادی در این زمینه وجود دارد. نیازی نیست که کسی به بیان چگونگی از جان گذشتن در عشق بپردازد.
قبای ناز نیرزد به وهم عریانی
که چشم از دو جهان پوشد وکفن‌گوید
هوش مصنوعی: لباس زیبا و نازک نمی‌ارزد به خیال برهنگی که چشمانش را از دو دنیا می‌بندد و می‌گوید که کفن پوشیده است.
مآل‌کار من و ما خموشی است اینجا
ز شمع می‌شنوم آنچه انجمن‌ گوید
هوش مصنوعی: سرانجام کار من و همه‌ی ما در اینجا سکوت است؛ من از شمع می‌شنوم آنچه را که جمع و انجمن می‌گوید.
ز بس به عشق تو گمگشتهٔ خودم بیدل
به یاد خویش‌ کنم ناله هرکه من‌ گوید
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، من به شدت احساس گم شدگی می‌کنم و به نوعی به یاد خودم می‌افتم. هر کسی که نام من را بگوید، من همانند یک ناله از درد درونم ابراز می‌کنم.