غزل شمارهٔ ۱۵۴۶
کجاست سایه که هستیش دستگاه شود
حساب ما چقدر بر نفس کلاه شود
مگر عدم برد از سایه تیرگی ورنه
چه ممکن است که بیگاه ما پگاه شود
شکست دل نشود بیگداز عشق درست
رود به آتش اگر شیشه دادخواه شود
به نور جلوهٔ او ناز زندگی داریم
نفسکجاست اگر شمع بینگاه شود
بر آفتاب قیامت برات خواب برد
کسی که سایهٔ دست تواش پناه شود
در این بساط ندانم چه بایدم کردن
چو آن فقیر که یکباره پادشاه شود
کسی ستمزدهٔ حکم سرنوشت مباد
چو صفحه پی سپر خامه شد سیاه شود
خراش جبههٔ تسلیم عذرخواه خطاست
به سر دوید چو پا منحرف ز راه شود
عروج عالم اقبال زندگی در دست
نفس به عالم دیگر رسد چو آه شود
خروش بیمزهٔ صوفیان کبابم کرد
دعا کنید که میخانه خانقاه شود
مخواه روکش این دوستان خندهکمین
تبسمیکه چو بالید قاهقاه شود
چو شمع سر به هوا گریه میکنم بیدل
که پیش پای ندیدن مباد چاه شود
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کجاست سایه که هستیش دستگاه شود
حساب ما چقدر بر نفس کلاه شود
هوش مصنوعی: کجاست آن سایه که وجودش میزان و معیار ما باشد؟ حساب کنیم چقدر بر نفس خودمان پوشیدهام.
مگر عدم برد از سایه تیرگی ورنه
چه ممکن است که بیگاه ما پگاه شود
هوش مصنوعی: اگر سایه تاریکی از بین نرود، چگونه ممکن است که شب ما به صبح تبدیل شود؟
شکست دل نشود بیگداز عشق درست
رود به آتش اگر شیشه دادخواه شود
هوش مصنوعی: دل آدمی وقتی میشکند، تنها با عشق و داغی که در دل وجود دارد درست میشود؛ درست مثل شیشهای که اگر بخواهد به آتش برود، باید خود را در آتش بیاندازد.
به نور جلوهٔ او ناز زندگی داریم
نفسکجاست اگر شمع بینگاه شود
هوش مصنوعی: زندگی ما به زیبایی نور او وابسته است. اگر شمع بدون توجه و نگاه او باشد، دیگر نفس و حیات معنایی ندارد.
بر آفتاب قیامت برات خواب برد
کسی که سایهٔ دست تواش پناه شود
هوش مصنوعی: کسی که در روز قیامت زیر سایه نعمت و رحمت تو آرامش داشته باشد، حتماً در آرامش و راحتی خواهد بود.
در این بساط ندانم چه بایدم کردن
چو آن فقیر که یکباره پادشاه شود
هوش مصنوعی: در این وضع و حال نمیدانم باید چه کار کنم، مانند آن فقیر که ناگهان به مقام پادشاهی برسد.
کسی ستمزدهٔ حکم سرنوشت مباد
چو صفحه پی سپر خامه شد سیاه شود
هوش مصنوعی: کسی که تحت تأثیر ظلم و ستم قرار گرفته و ناخواسته به سرنوشت خود تن داده، نباید بیتوجه به وضعیت خود بماند. وقتی زمان و سرنوشت به او ظلم کند و مشکلات به او هجوم آورند، دیگر نمیتواند امیدی به روشنایی و بهبود داشته باشد.
خراش جبههٔ تسلیم عذرخواه خطاست
به سر دوید چو پا منحرف ز راه شود
هوش مصنوعی: اگر کسی در برابر مشکلات تسلیم شود و بهانهای بیاورد، مانند این است که با سر به سمتی میدود که از مسیر اصلی منحرف شده است. این سرانجام خوبی نخواهد داشت و نشان دهندهی اشتباه اوست.
عروج عالم اقبال زندگی در دست
نفس به عالم دیگر رسد چو آه شود
هوش مصنوعی: زمانی که نفس به اوج خود برسد و به حالت عمیق و غمناک تنفس کند، زندگی به مرحلهای دیگر منتقل میشود و به دنیای جدیدی وارد میشود.
خروش بیمزهٔ صوفیان کبابم کرد
دعا کنید که میخانه خانقاه شود
هوش مصنوعی: صدای بیفایده و بیمزهی صوفیان مرا به تنگ آورد. دعا کنید که میخانه به جای خانقاه باشد.
مخواه روکش این دوستان خندهکمین
تبسمیکه چو بالید قاهقاه شود
هوش مصنوعی: دوستداران را بهخاطر روکش یا تظاهر آنها قضاوت نکن. لبخند آنها در دل داشتنی لطیف است که اگر از آن پرده بردارند، خندهای رسا و شاداب به گوش خواهد رسید.
چو شمع سر به هوا گریه میکنم بیدل
که پیش پای ندیدن مباد چاه شود
هوش مصنوعی: مثل شمعی که در حال سوختن است، با اشک و اندوه گریه میکنم، بیدل، زیرا نمیخواهم دچار افت و افتادگی شوم و در چاهی از ناامیدی بیفتم.