گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۴۰

غرور ناز تو تهمت‌کش ادا نشود
به هیچ رنگ‌، می جامت آشنا نشود
طرف اگر همه شوق است ننگ یکتایی‌ست
شکستم آینه تا جلوه بی‌صفا نشود
به گلشنی ‌که شهیدان شوق بیدادند
جفاست بر گل زخمی که خون‌بها نشود
به راستی قدمی‌ گر زنی چو تیر نگاه
به هر نشان‌که توجه‌کنی خطا نشود
ز فیض رتبهٔ عجز طلب چه امکان است
که نقش پا به ره او جبین‌نما نشود
خموشی‌ام به‌ کمالی‌ست ‌کز هجوم شکست
صدا چو رنگ ز مینای من جدا نشود
امید صندل دردسر هوسها نیست
مباد دست تو با سودن آشنا نشود
اگر به ساز نفس تا ابد زنی ناخن
جز آن گره که در این رشته نیست وانشود
به هستی آن همه رنگ اثر نباخته‌ایم
که هر که خاک شود گلفروش ما نشود
بنای وحشت ما کیست تا کند تعمیر
به آن غبار که پامال نقش پا نشود
امید عافیتی هست در نظر بیدل
شکست رنگ مبادا گره‌گشا نشود

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غرور ناز تو تهمت‌کش ادا نشود
به هیچ رنگ‌، می جامت آشنا نشود
هوش مصنوعی: غرور و ناز تو به هیچ شکلی نمی‌تواند به تهمت و دروغ متهم شود، و هیچ چیزی نمی‌تواند با جام خودت آشنا شود.
طرف اگر همه شوق است ننگ یکتایی‌ست
شکستم آینه تا جلوه بی‌صفا نشود
هوش مصنوعی: اگر همه چیز به سمت شوق و عشق پیش می‌رود، پس تنهایی و یکنواختی شرم آور است. من آینه را شکستم تا جلوه‌ای بی‌خود و نازیبا دیده نشود.
به گلشنی ‌که شهیدان شوق بیدادند
جفاست بر گل زخمی که خون‌بها نشود
هوش مصنوعی: در باغی که عاشقان با شور و عشق جان داده‌اند، بی‌انصافی است که گل‌زخمی را نادیده بگیریم که خونش به خودی خود ارزشی ندارد.
به راستی قدمی‌ گر زنی چو تیر نگاه
به هر نشان‌که توجه‌کنی خطا نشود
هوش مصنوعی: اگر با دقت و شجاعت گام برداری، مانند تیر که به هدف می‌نشیند، هر جا که توجه کنی، به خطا نخواهی رفت.
ز فیض رتبهٔ عجز طلب چه امکان است
که نقش پا به ره او جبین‌نما نشود
هوش مصنوعی: از نعمت مقام فروتنی و ناتوانی چه امیدی است که نشانی از سفر به راه او بر پیشانی نماند.
خموشی‌ام به‌ کمالی‌ست ‌کز هجوم شکست
صدا چو رنگ ز مینای من جدا نشود
هوش مصنوعی: سکوت من کامل است، چون صدای شکست به من حمله می‌کند و مانند رنگی که از شیشه جدا نمی‌شود، از وجودم جدا نخواهد شد.
امید صندل دردسر هوسها نیست
مباد دست تو با سودن آشنا نشود
هوش مصنوعی: امید نداشته باش که عشق و خواسته‌های دل مشکلی برای تو ایجاد کند. کاش دست تو به محبت و عشق عادت نکند.
اگر به ساز نفس تا ابد زنی ناخن
جز آن گره که در این رشته نیست وانشود
هوش مصنوعی: اگر همواره بخواهی بر طبق خواسته‌ها و تمایلات نفس خود عمل کنی، هیچ‌گاه نمی‌توانی از سرنوشتی که به آن دچار هستی رهایی یابی و گره‌ای که در زندگی‌ات وجود دارد، باز نشود.
به هستی آن همه رنگ اثر نباخته‌ایم
که هر که خاک شود گلفروش ما نشود
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی و تنوع زندگی، آن قدر تحت تأثیر قرار نگرفته‌ایم که هر کسی بعد از مرگش، به سادگی فراموش شود یا مانند گل‌فروشی در خاطره‌ها نماند.
بنای وحشت ما کیست تا کند تعمیر
به آن غبار که پامال نقش پا نشود
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند بنای ترس و وحشت ما را آباد کند تا آن گرد و غبار فراموش نشود و زیر پاهایمان نرود؟
امید عافیتی هست در نظر بیدل
شکست رنگ مبادا گره‌گشا نشود
هوش مصنوعی: در دل شکستگی و ناامیدی، هنوز امیدی برای بهبود و عافیت وجود دارد. نگران نباشید که شاید این درد و مشکل به یک راه‌حل تبدیل نشود.