غزل شمارهٔ ۱۵۳۸
بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود
حق نیاز به این سجدهها ادا نشود
ز تیرهبختی خود میل در نظر دارد
به خاک پای تو هر دیدهای که وانشود
چه ممکن است که در بوتهٔ گداز وفا
دل آب گردد و جام جهاننما نشود
برونِ سایهٔ گل خوابگاه شبنم نیست
سرم به پای بتان خاک شد، چرا نشود؟
توان شد آینهٔ بحر عافیت چو حباب
اگر غبار نَفَس سدِ راه ما نشود
مرا ز مرگ به خاطر غمی که هست این است
که خاک گردم و دل محرم فنا نشود
ز یار دوری و آسایش ای فلک مپسند
که شبنم از بَرِ گل خیزد و هوا نشود
دل از غبار تعلق نمیتوان برداشت
نسیم وادی عبرت اگر عصا نشود
به داغ میکند آخر جنونخرامیها
چو شمع بِه که کسی سربرهنه پا نشود
ز چشم حرص یقین دارم اینقدر بیدل
که خاک گور هم این زخم را دوا نشود
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود
حق نیاز به این سجدهها ادا نشود
هوش مصنوعی: تا زمانی که پا بر آستان تو نگذارم، حق نیاز به این سجدهها برآورده نمیشود.
ز تیرهبختی خود میل در نظر دارد
به خاک پای تو هر دیدهای که وانشود
هوش مصنوعی: از شانس بد خود، هر چشمی که هنوز بسته نشده، به خاک پای تو عشق میورزد.
چه ممکن است که در بوتهٔ گداز وفا
دل آب گردد و جام جهاننما نشود
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است دلی که در آتش وفا پخته میشود، به شفافیت و روشنی نیفتد و صورت واقعیات را به نمایش نگذارد؟
برونِ سایهٔ گل خوابگاه شبنم نیست
سرم به پای بتان خاک شد، چرا نشود؟
هوش مصنوعی: سایهٔ گل، جای خواب شبنم نمیشود و من در پای معشوقان خاکی شدهام؛ چرا که این حالت نباید پیش بیاید؟
توان شد آینهٔ بحر عافیت چو حباب
اگر غبار نَفَس سدِ راه ما نشود
هوش مصنوعی: اگر حبابی در آب بهوجود آید، بهراحتی میتواند زیباییهای دریا را منعکس کند. اما اگر غباری بر روی آن بنشیند و مانع دید شود،دیگر نمیتواند این زیباییها را نشان دهد. انسان نیز باید در زندگی خود مراقب باشد که مشکلات و موانع نتوانند جلوی آرامش و خوشبختیاش را بگیرند.
مرا ز مرگ به خاطر غمی که هست این است
که خاک گردم و دل محرم فنا نشود
هوش مصنوعی: نگرانی من از مرگ به این خاطر است که به خاک تبدیل میشوم، اما دلم نمیخواهد به فنا و نابودی سپرده شود.
ز یار دوری و آسایش ای فلک مپسند
که شبنم از بَرِ گل خیزد و هوا نشود
هوش مصنوعی: دوری از معشوق را مایهی آرامش ندان، زیرا حتی شبنم از روی گل میریزد و هوا به خاطر آن تغییر نمیکند.
دل از غبار تعلق نمیتوان برداشت
نسیم وادی عبرت اگر عصا نشود
هوش مصنوعی: اگر دل به بند تعلقات دچار باشد، نمیتوان آن را آزاد کرد. حتی اگر نسیم عبرت و درستی به وزیدن درآید، نمیتواند بیتوجهی به آنرا تغییر دهد و دل را رهایی بخشد.
به داغ میکند آخر جنونخرامیها
چو شمع بِه که کسی سربرهنه پا نشود
هوش مصنوعی: در نهایت، به خاطر دیوانگی و طغیانی که به وجود میآورد، دلی سوخته و غمگین تر از شمع میسوزد. بهتر است که کسی بدون احتیاط و بیپروا وارد نشود.
ز چشم حرص یقین دارم اینقدر بیدل
که خاک گور هم این زخم را دوا نشود
هوش مصنوعی: از نگاه حرص و طمع، به خوبی میدانم که چنان بیدلم که حتی خاک قبر هم نمیتواند این درد را درمان کند.