گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۲۴

دل ز پی‌اش عمرهاست سجده‌ کمین می‌رود
سایه به ره خفته است لیک چنین می‌رود
قافله بانگ جرس دارد و گرد فسوس
پیش تو آن رفته است بعد تو این می رود
با تک و تاز نفس عزم عنان تاب نیست
امدن اینجا کجاست عمر همین می‌رود
نقب به ‌کهسار برد نالهٔ شهرت‌ کمین
نام شهان زین هوس زیر نگین می‌رود
خواجه جه دارد ز جاه جز دو سه دم‌ کر و فر
پشه چو بالش نماند ناز طنین می‌رود
شیخ ‌گر این سودن است دست تو بر حال ما
آبلهٔ سبحه‌ات ازکف دین می‌رود
تازه بکن چون سحر زخم دل ای بیخبر
گرد خرام نفس پر نمکین می‌رود
خاک عدم مرجع خجلت بی ‌مایگی‌ست
کوشش آب تنک زیر زمین می‌رود
گر همه سر بر هواست نقش قدم مدعاست
قاصد ما همچو شمع آینه‌بین می‌رود
فرصت این دشت و در نیست اقامت اثر
حال مقیمان مپرس خانه چو زین می‌رود
بیدل اگر این بود ناز هوس چیدنت
دامت آخر چو صبح درپی چین می‌رود

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل ز پی‌اش عمرهاست سجده‌ کمین می‌رود
سایه به ره خفته است لیک چنین می‌رود
هوش مصنوعی: دل به خاطر او از مدت‌ها پیش در حال سرسپردگی است و همیشه در انتظار اوست، مانند سایه‌ای که در جستجوی اوست و باوجود همه‌ی موانع، به راهش ادامه می‌دهد.
قافله بانگ جرس دارد و گرد فسوس
پیش تو آن رفته است بعد تو این می رود
هوش مصنوعی: کاروان با صدای جرس به راه افتاده و در حالی که گرد فسوس (محل مقدس) را پشت سر گذاشته، به سوی تو می‌آید و بعد از تو نیز خواهد رفت.
با تک و تاز نفس عزم عنان تاب نیست
امدن اینجا کجاست عمر همین می‌رود
هوش مصنوعی: نمی‌توان با شتاب و سختی نفس کشید و به اینجا رسید، زیرا عمر در حال گذر است و نمی‌توان آن را برگرداند.
نقب به ‌کهسار برد نالهٔ شهرت‌ کمین
نام شهان زین هوس زیر نگین می‌رود
هوش مصنوعی: صدای شهرت به دشت و کوهستان رسیده است. نام پادشاهان به خاطر این آرزو که در زیر نگین قرار گیرد، به آرامی در حال حرکت است.
خواجه جه دارد ز جاه جز دو سه دم‌ کر و فر
پشه چو بالش نماند ناز طنین می‌رود
هوش مصنوعی: آقای بزرگ چه چیزی از مقام و اعتبارش دارد جز چند لحظه‌ای؟ مثل این است که وقتی بال پشه باقی نماند، ناز و لطافتش نیز از میان می‌رود.
شیخ ‌گر این سودن است دست تو بر حال ما
آبلهٔ سبحه‌ات ازکف دین می‌رود
هوش مصنوعی: ای شیخ، اگر این راهی است که تو می‌روی، دست تو را بر حال ما می‌گذارم؛ درد دستت از گردنبند دعا و عبادتت کم نمی‌شود و به زودی از دین دور می‌شوی.
تازه بکن چون سحر زخم دل ای بیخبر
گرد خرام نفس پر نمکین می‌رود
هوش مصنوعی: ای بی‌خبر، زخم دل را مانند صبح تازه کن، زیرا نفس شیرین و پر از نمک تو به آرامی می‌گذرد.
خاک عدم مرجع خجلت بی ‌مایگی‌ست
کوشش آب تنک زیر زمین می‌رود
هوش مصنوعی: خاکی که ما از آن آمده‌ایم، نشانه‌ای از شرمندگی و بی‌ارزشی است. مانند آبی که به آرامی و به تدریج زیر زمین می‌خروشد و تلاش می‌کند، اما به جایی نمی‌رسد.
گر همه سر بر هواست نقش قدم مدعاست
قاصد ما همچو شمع آینه‌بین می‌رود
هوش مصنوعی: اگر همه سرها به آسمان بلند باشد، نشانه و علامت قدم ما در این مسیر نمایان است. پیغام‌رسان ما همچون شمعی که به آینه نگاهی دارد، با دقت و روشنی حرکت می‌کند.
فرصت این دشت و در نیست اقامت اثر
حال مقیمان مپرس خانه چو زین می‌رود
هوش مصنوعی: این دشت و این زمین برای اقامت مناسب نیست و حال و روز ساکنانش را نباید سوال کنی، چون خانه‌ای که به این وضعیت تغییر می‌کند، دیگر قابل سکونت نیست.
بیدل اگر این بود ناز هوس چیدنت
دامت آخر چو صبح درپی چین می‌رود
هوش مصنوعی: اگر بیدل بود، ناز و عشوه‌ات را برای به دست آوردن من رها می‌کردی و در نهایت همچون سپیده‌دمی که در پی چین‌های پرده می‌افتد، به نزد من می‌آمدی.

حاشیه ها

1399/03/23 17:05
بهروز قزلباش

دامنت آخر چو صبح درپی چین می‌رود