گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۲۳

شبنم صبح از چمن آبله دل می‌رود
عیش عرق می‌کند خنده خجل می‌رود
مخمصهٔ زندگی فرصت ماکرد تنگ
عیش والم هیچ نیست عمر مخل می‌رود
زبن همه نشو و نما منفعل است اصل ما
درخور شاخ بلند ربشه به‌گل می‌رود
تک به هوا می زند خلق زحرص بگیر
گرجه به دوش نفس‌*‌رد بهل می‌رود
هرچه دمد زین بهار نشئهٔ آفت شمار
در رگ گل آب نیست خون بحل می‌رود
رنج و الم هم نداد داد ثباتی‌که نیست
زین مرض‌آباد یأس دق شد و سل می‌رود
فرصت‌کار نفس مغتنم غفلت است
آمده در یاد نیست رفته ز دل می‌رود
بیدل ازین رنگ وبو غنچهٔ دل جمع نیست
قافلهٔ اتفاق ربط گسل می‌رود

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبنم صبح از چمن آبله دل می‌رود
عیش عرق می‌کند خنده خجل می‌رود
هوش مصنوعی: شبنم صبحگاهی از گل‌ها و چمن‌ها می‌افتد و دل‌های پر از حسرت و غم، از شادی و سرمستی عرق می‌ریزند و خنده‌های شرم‌آور از آن‌ها می‌گذرد.
مخمصهٔ زندگی فرصت ماکرد تنگ
عیش والم هیچ نیست عمر مخل می‌رود
هوش مصنوعی: در شرایط سخت زندگی، فرصت‌های ما محدود شده و لذت‌ها و خوشی‌ها بسیار کم هستند؛ عمر نمی‌ایستد و در حال گذر است.
زبن همه نشو و نما منفعل است اصل ما
درخور شاخ بلند ربشه به‌گل می‌رود
هوش مصنوعی: همه چیز در نتیجهٔ رشد و تغییر تحت تأثیر قرار می‌گیرد و ماهیت اصلی ما با وجود مشکلات و چالش‌ها، به نوعی مانند شاخه‌های بلند درخت، به زیبایی و شکوفایی می‌رسد.
تک به هوا می زند خلق زحرص بگیر
گرجه به دوش نفس‌*‌رد بهل می‌رود
هوش مصنوعی: مردم از شدت طمع و حرص، به هر سو می‌پرند و تلاش می‌کنند، حتی اگر بر دوش نفسشان بار سنگینی باشد.
هرچه دمد زین بهار نشئهٔ آفت شمار
در رگ گل آب نیست خون بحل می‌رود
هوش مصنوعی: هر چه بویی از بهار به مشام می‌رسد، نشانه‌ی پرتوانی و حیات گیاهان است. در رگ گل‌ها آبی وجود ندارد که به نوعی به زندگی آن‌ها کمک کند؛ بلکه این طور به نظر می‌رسد که زندگی و شادابی به تدریج در حال از بین رفتن است.
رنج و الم هم نداد داد ثباتی‌که نیست
زین مرض‌آباد یأس دق شد و سل می‌رود
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بیان احساسات خودش می‌پردازد و می‌گوید که حتی با تمام رنج‌ها و مشکلاتی که تجربه کرده، ثبات و آرامشی که در دلش وجود ندارد، به او اجازه نمی‌دهد که به وضعیت بیمارگونه‌ای که در آن قرار دارد، ادامه دهد. یأس و ناامیدی به حدی رسیده که او را در آستانه از دست دادن کنترل و سلامت روحی قرار داده است.
فرصت‌کار نفس مغتنم غفلت است
آمده در یاد نیست رفته ز دل می‌رود
هوش مصنوعی: فرصت برای انجام کارهای خوب، زمانی به دست می‌آید که انسان غفلت کند. در یاد وجود ما، لحظات مهمی که از دست رفته‌اند، دیگر احساس نمی‌شوند و به تدریج از دل دور می‌شوند.
بیدل ازین رنگ وبو غنچهٔ دل جمع نیست
قافلهٔ اتفاق ربط گسل می‌رود
هوش مصنوعی: بیدل در اینجا ابراز می‌کند که دل او از رنگ و بوی خاصی خالی است و جمعیتی که به هم پیوسته‌اند، مثل یک قافله در حال دور شدن است و اتفاقاتی که میان آنها می‌افتد، در حال قطع ارتباط است. دل او مثل غنچه‌ای است که نتوانسته به شکوفایی برسد و احساس تنهایی و دوری را تجربه می‌کند.