گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۱۵

این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود
هر جلوه‌که دیدم نشنیدن سخنی بود
این فرصت ‌هستی‌ که نفس‌ کشمکش ‌اوست
هنگامهٔ بیتاب ‌گسستن رسنی بود
تا پاک برآییم زگرمابهٔ اوهام
قطع نفس از هر من و ما جامه‌کنی بود
جمعیت سر بستهٔ هر غنچه در این باغ
زان پیش‌ که ‌گل در نظر آید چمنی بود
تکرار نفس شد سبب مبحث اضداد
امزوز تو و ماست‌ کزین پیش منی بود
در بیکسی‌ام خفت همچشمی ‌کس نیست
ای بیخبران عالم غربت وطنی بود
امروز جنون تب عشق تو ندارم
صبح ازلم پنبهٔ داغ ‌کهنی بود
ما را به عد نیز همان قید وجود است
زان زلف‌ گرهگبر به هرجا شکنی بود
افسوس که دل را به جلایی نرساندیم
صبح چمن آینهٔ صیقل‌زدنی بود
زین رشته ‌که در کارگه موی سفید است
جولاه امل سسلسله ‌باف کفنی بود
آخربه تپش مردم وآگاه نگشتم
آن چاه‌ که زندانی اویم ذقنی بود
فردا شوی آگاه ز پرواز غبارم
کاین خلعت نازک به بر گل بدنی بود
بیدل فلک از ثابت و سیار کواکب
فانوس خیال من و ما انجمنی بود

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود
هر جلوه‌که دیدم نشنیدن سخنی بود
هوش مصنوعی: این جمع، قصه‌ای از راز و رمز است که هر نمایی که دیدم، بی‌خبر از سخنی بود.
این فرصت ‌هستی‌ که نفس‌ کشمکش ‌اوست
هنگامهٔ بیتاب ‌گسستن رسنی بود
هوش مصنوعی: این زمانی که من در آن نفس می‌کشم، فرصتی است که در آن احساس ناخوشایند و بی‌قراری وجود دارد؛ مانند لحظه‌ای که در آستانه‌ی قطع یک بند یا ارتباط هستیم.
تا پاک برآییم زگرمابهٔ اوهام
قطع نفس از هر من و ما جامه‌کنی بود
هوش مصنوعی: برای رهایی از دنیای خیالات و توهمات، باید از وابستگی به خود و دیگران آزاد شویم و از هرگونه حس مالکیت و تعلقات رها شویم.
جمعیت سر بستهٔ هر غنچه در این باغ
زان پیش‌ که ‌گل در نظر آید چمنی بود
هوش مصنوعی: در این باغ، جمعیت نهفته هر غنچه به این معناست که پیش از آنکه گل در چشم بیاید، ابتدا فضای سبزی وجود داشته است.
تکرار نفس شد سبب مبحث اضداد
امزوز تو و ماست‌ کزین پیش منی بود
هوش مصنوعی: تکرار نفس باعث شده است که بحث درباره تضادها بین تو و ما مطرح شود. زیرا پیش از این، تو تنها وجود داشت.
در بیکسی‌ام خفت همچشمی ‌کس نیست
ای بیخبران عالم غربت وطنی بود
هوش مصنوعی: در تنهایی و بی‌کسی‌ام به خواب رفته‌ام، و هیچ‌کس هم‌درد من نیست. ای کسانی که نمی‌دانید، من در این غربت، وطنم را احساس می‌کنم.
امروز جنون تب عشق تو ندارم
صبح ازلم پنبهٔ داغ ‌کهنی بود
هوش مصنوعی: امروز از عشق تو دیوانه نیستم. صبح، حسم شبیه پنبهٔ داغ و کهنه‌ای بود.
ما را به عد نیز همان قید وجود است
زان زلف‌ گرهگبر به هرجا شکنی بود
هوش مصنوعی: ما نیز مانند دیگران به وجود و قید آن وابسته‌ایم و در هر جایی که آن موهای گره‌خورده‌ات را باز کنی، دلتنگی و وابستگی ما نیز به آنجا خواهد بود.
افسوس که دل را به جلایی نرساندیم
صبح چمن آینهٔ صیقل‌زدنی بود
هوش مصنوعی: متأسفانه نتوانستیم دل را از کدورت‌ها و غم‌ها پاک کنیم. صبح چمن، زمانی شفاف و زیبا بود که می‌توانستیم از آن بهره‌مند شویم، اما از آن غفلت کردیم.
زین رشته ‌که در کارگه موی سفید است
جولاه امل سسلسله ‌باف کفنی بود
هوش مصنوعی: این متن به نوعی اشاره به نقش و اهمیت حیات و سرنوشت انسان‌ها دارد. می‌توان گفت که در کارگاه زندگی، همه چیز به هم مرتبط است و هر کسی بخشی از این زنجیره است. در اینجا به نوعی به هنری اشاره می‌شود که با آن زندگی و مرگ به هم گره خورده‌اند و این نشان می‌دهد که همه ما با هم در یک مسیری حرکت می‌کنیم.
آخربه تپش مردم وآگاه نگشتم
آن چاه‌ که زندانی اویم ذقنی بود
هوش مصنوعی: من در نهایت به تپش دل مردم پی نبردم و به درک نکردم آن چاه که من را در خود محصور کرده، چاهی است که مرگ من در آن نهفته است.
فردا شوی آگاه ز پرواز غبارم
کاین خلعت نازک به بر گل بدنی بود
هوش مصنوعی: فردا متوجه خواهی شد که من چقدر از زندگی و زیبایی‌ها به دورم، چرا که این پوشش لطیف تنها یک زینت ظاهری است و در حقیقت به خود گل بدنم تعلق دارد.
بیدل فلک از ثابت و سیار کواکب
فانوس خیال من و ما انجمنی بود
هوش مصنوعی: ماهیت افلاک و ستاره‌های ثابت و متحرک فقط روشنایی خیال ما را به نمایش می‌گذارند و ما در جستجوی حقیقتی هستیم که در این انجمن به هم پیوند خورده‌ایم.

حاشیه ها

1396/07/20 02:10

مارا به عدم نیز! همان قید وجود است
چون زلف گره گیر...

1396/07/20 02:10

زان زلف گره گیر به هرجا شکنی بود...
باعرض پوزش