گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۱۴

با ما نه نم اشکی ونی چشم تری بود
لبریز خیال توگداز جگری بود
افسوس که دامان هوایی نگرفتیم
خاکستر ما قابل عرض سحری بود
دل رنگ امیدی ندمانیدکه نشکست
عبرتکده‌ام کارگه شیشه‌گری بود
چون اشک دویدیم و به جایی نرسیدیم
خضرره ما لغزش بی‌پا و سری بود
هر غنچه‌ که بی‌پرده شد آهی به قفس داشت
این‌گلشن خون‌گشته طلسم جگری بود
کس منفعل تلخی ایام نگردید
در حنظل این دشت‌گمان شکری بود
دیدیم‌که بی‌وضع فنا جان نتوان برد
دیوانگی آشوب و خرد دردسری بود
بی‌چشم تر اجزای فناییم چو شبنم
تا دیده نمی داشت ز ما هم اثری بود
دل خاک شد و عافیتی نذر هوس‌کرد
این اخگر واسوخته بالین پری بود
نیک و بد عالم همه عنقاصفتانند
بیدل خبر از هرکه‌ گرفتم خبری بود

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با ما نه نم اشکی ونی چشم تری بود
لبریز خیال توگداز جگری بود
هوش مصنوعی: با ما نه اشک و نه چشم‌اشکی وجود داشت، بلکه ذهن پر از خیال تو و دل سوزان و داغی بود.
افسوس که دامان هوایی نگرفتیم
خاکستر ما قابل عرض سحری بود
هوش مصنوعی: متأسفانه نتوانستیم از فضایی که در اختیار داشتیم بهره‌برداری کنیم. خاکستر وجود ما به اندازه‌ای ارزشمند بود که می‌توانست در سحرگاهان درباره‌اش صحبت شود.
دل رنگ امیدی ندمانیدکه نشکست
عبرتکده‌ام کارگه شیشه‌گری بود
هوش مصنوعی: دل را به امیدی روشن نکردم، زیرا به من ثابت شد که محل عبرت‌گیری من، جایی است که در آن شیشه‌گری می‌شود و شیشه‌ها به راحتی می‌شکنند.
چون اشک دویدیم و به جایی نرسیدیم
خضرره ما لغزش بی‌پا و سری بود
هوش مصنوعی: همچنان که اشک‌هایمان به زمین افتاد، به جایی نرسیدیم. مشکل ما ناشی از لغزش‌هایی بود که از سر بی‌دقتی داشتیم.
هر غنچه‌ که بی‌پرده شد آهی به قفس داشت
این‌گلشن خون‌گشته طلسم جگری بود
هوش مصنوعی: هر غنچه‌‌ای که به شکوفایی رسید، از درونش حسرت و درد بیرون می‌ریزد. این باغ پر از گل‌ها که به خون آغشته شده، نشان‌دهنده‌ی زخم و غم عمیق در دلش است.
کس منفعل تلخی ایام نگردید
در حنظل این دشت‌گمان شکری بود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به تلخی‌های زندگی واکنشی نشان نداد، در این دشت که به نظر می‌رسید تلخی‌ها همچون حنظل هستند، شکر و شیرینی وجود دارد.
دیدیم‌که بی‌وضع فنا جان نتوان برد
دیوانگی آشوب و خرد دردسری بود
هوش مصنوعی: دیدیم که در این دنیا با وجود نابودی، نمی‌توان زندگی را با عقل سلیم و بی‌دردسر ادامه داد. دیوانگی و پریشانی همیشه وجود دارند و زندگی را پیچیده و دردناک می‌کنند.
بی‌چشم تر اجزای فناییم چو شبنم
تا دیده نمی داشت ز ما هم اثری بود
هوش مصنوعی: ما مانند شبنم هستیم که بدون چشم، وجودمان در فناست؛ زیرا زمانی که کسی ما را نمی‌بیند، در واقع هیچ اثری از ما باقی نمی‌ماند.
دل خاک شد و عافیتی نذر هوس‌کرد
این اخگر واسوخته بالین پری بود
هوش مصنوعی: دل به سرنوشت خود راضی شده و تصمیم گرفته که آرامش را فدای آرزوهایش کند. این آتش زبانه‌کشی که بر بالین اوست، نشان‌دهنده‌ی درد و رنجی است که در درونش احساس می‌کند.
نیک و بد عالم همه عنقاصفتانند
بیدل خبر از هرکه‌ گرفتم خبری بود
هوش مصنوعی: تمام خوبی‌ها و بدی‌های دنیا همچون سایه‌های بی‌پایه‌اند و وقتی از هرکس خبری گرفتم، همواره چیزهایی عجیبی شنیدم.