گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۰۸

هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود
شخص‌هستی‌چون‌سحر هرجانفس‌زد خنده‌بود
ماجرای چرخ با دلها همین امروز نیست
دانه‌ای گر داشت دایم آسیا گردنده بود
خودفروشان خاک گردیدند و نامی چند ماند
عالمی عنقاست اینجا نیستی پاینده بود
خلق از بی‌اتفاقی ننگ خفت می‌کشد
پنبه‌ها ربطی اگر می‌داشت دلق و ژنده بود
آرزوها در کمین نقب شهرت خاک شد
نام هم بهر فرورفتن زمینی‌ کنده بود
صورت آیینه جز مستقبل تمثال نیست
بی‌تکلف رفتهٔ ما بود اگر آینده بود
نرگسستانهاست گلجوش از غبار این چمن
خوش نگاهی از حیا چشمی به‌ خاک افکنده بود
بر سر فرهاد تا محشر قیامت می‌کند
تیشه‌ای ‌کز بی‌تمیزی روی شیرین‌ کنده بود
عالمی‌ زین انجمن‌در خود نفس‌دزدید و رفت
تا کجا بوی چراغ زندگانی ‌گنده بود
مستی و مخموری این بزم بی‌تغییر نیست
باده تا بوده است یکسر رنگ گرداننده بود
نُه فلک دیدیم و نگرفتیم ایراد دویی
از دم یک ‌شیشه‌گر این‌ شیشه‌ها آکنده بود
دوش جبر و اختیاری مبحث تحقیق داشت
جز به حیرت دم نزد بیدل چه سازد بنده بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود
شخص‌هستی‌چون‌سحر هرجانفس‌زد خنده‌بود
هوش مصنوعی: هر که را دیدم از ادعای خود و فخر به من، شرمنده بود. وجود شخصی مثل من، مانند سحر، در هر جا باعث خنده جان‌نفس‌ها شده بود.
ماجرای چرخ با دلها همین امروز نیست
دانه‌ای گر داشت دایم آسیا گردنده بود
هوش مصنوعی: ماجرای چرخ و تحولات آن در دل‌ها، تنها مربوط به امروز نیست؛ اگر دانه‌ای وجود داشت، آسیاب همیشه در حال چرخش بود.
خودفروشان خاک گردیدند و نامی چند ماند
عالمی عنقاست اینجا نیستی پاینده بود
هوش مصنوعی: افرادی که به خودفروختگی و حماقت پرداختند مانند خاک شدند و فقط چند نام از آنها باقی ماند. این دنیا مانند جایی است که مرغی افسانه‌ای به نام عنقا در آن وجود ندارد و چیزی پایدار و دائمی نیست.
خلق از بی‌اتفاقی ننگ خفت می‌کشد
پنبه‌ها ربطی اگر می‌داشت دلق و ژنده بود
هوش مصنوعی: مردم از بی‌اتفاقی و بی‌دلی، احساس شرم و خفگی می‌کنند؛ اگر سرنوشت و تقدیر با هم ارتباطی داشت، وضعیت و زندگی‌شان به شکل لباس‌های کهنه و پاره می‌شد.
آرزوها در کمین نقب شهرت خاک شد
نام هم بهر فرورفتن زمینی‌ کنده بود
هوش مصنوعی: آرزوها در انتظار فرصتی برای برآورده شدن هستند، اما در نهایت به زیر خاک و نابودی می‌رسند. نام و شهرت هم مثل یک حفاری به سمت زمین می‌رود و از بین می‌رود.
صورت آیینه جز مستقبل تمثال نیست
بی‌تکلف رفتهٔ ما بود اگر آینده بود
هوش مصنوعی: آیینه تنها تصویری از چهره‌ی ما را نشان می‌دهد و اگر آینده‌ای وجود داشت، تصویر ما به‌راحتی در آن دیده می‌شد.
نرگسستانهاست گلجوش از غبار این چمن
خوش نگاهی از حیا چشمی به‌ خاک افکنده بود
هوش مصنوعی: در باغی پر از گل‌های نرگس، زیبایی‌هایی در دل چمن رخ نموده و یکی از گل‌ها به خاطر حیا و شرم، نگاهش را به زمین دوخته است.
بر سر فرهاد تا محشر قیامت می‌کند
تیشه‌ای ‌کز بی‌تمیزی روی شیرین‌ کنده بود
هوش مصنوعی: فرهاد تا قیامت بر سر عشق خود مشغول کار است و از بی‌نظمی در عشق شیرین، تیشه‌ای به دست گرفته و به تلاش خود ادامه می‌دهد.
عالمی‌ زین انجمن‌در خود نفس‌دزدید و رفت
تا کجا بوی چراغ زندگانی ‌گنده بود
هوش مصنوعی: یک عالم از این جمع، با دلهره و ترس به جلو رفت و در جایی غیبت کرد، زیرا بوی بد و ناگواری که از چراغ زندگی به مشام می‌رسید، همه جا را پر کرده بود.
مستی و مخموری این بزم بی‌تغییر نیست
باده تا بوده است یکسر رنگ گرداننده بود
هوش مصنوعی: شور و حال و شادابی این محفل همیشگی نیست و نوشیدنی همواره تغییر می‌کند و دارای رنگ‌های متفاوت است.
نُه فلک دیدیم و نگرفتیم ایراد دویی
از دم یک ‌شیشه‌گر این‌ شیشه‌ها آکنده بود
هوش مصنوعی: ما نه آسمان را دیده‌ایم و به آن ایرادی نگرفته‌ایم، چرا که هر یک از این ظروف شیشه‌ای از دم یک شیشه‌گر پر شده‌اند.
دوش جبر و اختیاری مبحث تحقیق داشت
جز به حیرت دم نزد بیدل چه سازد بنده بود
هوش مصنوعی: شب گذشته بحثی در مورد جبر و اختیار وجود داشت، اما نتیجه‌ای جز حیرت به دست نیامد. بیدل نگران است که این موضوع چه تاثیری بر بنده داشته باشد.