گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۹۶

شب‌که از شوق توپروازم بهار آهنگ بود
استخوان هم در تنم چون‌شمع‌ مغز رنگ بود
خواب راحت باخت دل آخر به افسون صفا
داشت مژگانی بهم آیینه تا در زنگ بود
در جهان بی‌تمیزی صلح هم موجود نیست
صبروکوشش را تامل عرصه‌گاه جنگ بود
نقد راحت می‌شماردگرد از خود رفتنم
همچو آتش بستر نازم شکست رنگ بود
اشک از لغزیدنی بر دوش صد مژگان‌گذشت
قطع چندین جاده پا انداز عذر لنگ بود
تیره‌بختی سرمهٔ کام و زبان کس مباد
چنگ‌گیسو هم به چندین تار بی‌آهنگ بود
شوخی مژگانت از خواب‌ گران سر برتداشت
پنجهٔ این ظالم بیباک زبر سنگ بود
بلبل ما را همین پرواز عبرت غنچه نیست
ناله هم منقار شد از بسکه‌ گلشن تنگ بود
مرده‌ام اما خجالت از مزارم می‌دمد
دور از آن در خاک‌گشتن هم غبار ننگ بود
قید دل بیدل نفس را هرزه‌سنج وهم‌کرد
شوخی ناز پری در شیشه پر بی‌سنگ بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب‌که از شوق توپروازم بهار آهنگ بود
استخوان هم در تنم چون‌شمع‌ مغز رنگ بود
هوش مصنوعی: شبی که به خاطر تو احساس خوشحالی و شوق می‌کردم، مانند بهاری بود که در دل داشتم. حتی استخوان‌هایم نیز در بدنم مانند شمع روشن و رنگین بودند.
خواب راحت باخت دل آخر به افسون صفا
داشت مژگانی بهم آیینه تا در زنگ بود
هوش مصنوعی: دل در خواب خوشی را از دست داد، چون چشمان زیبا و دلربا جاذبه‌ای خاص داشتند که مانند آینه‌ای در زنگار درخشیدند.
در جهان بی‌تمیزی صلح هم موجود نیست
صبروکوشش را تامل عرصه‌گاه جنگ بود
هوش مصنوعی: در دنیا پرآشوب، صلح واقعی وجود ندارد و برای رسیدن به آرامش تنها باید صبر کرد و تلاش نمود؛ چرا که در این شرایط، میدان مبارزه حاکم است.
نقد راحت می‌شماردگرد از خود رفتنم
همچو آتش بستر نازم شکست رنگ بود
هوش مصنوعی: به راحتی به خود می‌بالد وقتی که از من جدا می‌شود، مانند آتش که بستر نازش را می‌شکند و رنگ می‌باخت.
اشک از لغزیدنی بر دوش صد مژگان‌گذشت
قطع چندین جاده پا انداز عذر لنگ بود
هوش مصنوعی: اشک از روی مژگان‌ها جاری شد و به خاطر این که نمی‌توانستم به درستی راه بروم و عذر من ناهماهنگی بود، چندین مسیر را تحت تاثیر قرار داد.
تیره‌بختی سرمهٔ کام و زبان کس مباد
چنگ‌گیسو هم به چندین تار بی‌آهنگ بود
هوش مصنوعی: بدبختی، هیچ‌گاه به کام و زبان کسی نرسد. چنگ‌گوشی حتی با تارهای بسیارش، بدون آهنگ و هماهنگی نخواهد بود.
شوخی مژگانت از خواب‌ گران سر برتداشت
پنجهٔ این ظالم بیباک زبر سنگ بود
هوش مصنوعی: شوخی چشمانت به من گفت که از خواب گران بیدار شدم، اما تیغ این ظالم جسور مانند سنگ بود.
بلبل ما را همین پرواز عبرت غنچه نیست
ناله هم منقار شد از بسکه‌ گلشن تنگ بود
هوش مصنوعی: بلبل ما به خاطر محدودیت‌های گلشن و فضای کم، دیگر نمی‌تواند به خوبی پرواز کند و ناله‌اش مانند صدای دیگران شده است.
مرده‌ام اما خجالت از مزارم می‌دمد
دور از آن در خاک‌گشتن هم غبار ننگ بود
هوش مصنوعی: من مرده‌ام، اما از اینکه در کنار قبرم هستم شرمنده‌ام. حتی اینکه در خاک آرام گرفته‌ام هم برایم باعث خجالت است.
قید دل بیدل نفس را هرزه‌سنج وهم‌کرد
شوخی ناز پری در شیشه پر بی‌سنگ بود
هوش مصنوعی: دل بی‌قرار و نفس سرکش را باید تحت کنترل گرفت، زیرا این دو مانند یک شیشه‌ی پر از مایعات بی‌ثبات هستند که با کوچک‌ترین فشار یا شوخی می‌توانند ناپایدار شوند.