گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۹۴

روزی که بی تو دامن ضعفم به چنگ بود
عکسم ز آب آینه در زیر زنگ بود
چون لاله زین بهار نچیدیم غیر داغ
آیینه‌داری نفس اظهار رنگ بود
پروازها به زیر فلک محو بال ماند
گردی نشد بلند ز بس عرصه تنگ بود
بوس کفش تبسم صبح امید کیست
اینجا همین بهار حنا گل به چنگ بود
در عالمی ‌که بیخبر از خود گذشتن است
اندیشهٔ شتاب طلسم درنگ بود
صبری مگر تلافی آزار ما کند
مینا شکسته ‌آنچه ‌به دل بست سنگ بود
زنجیر ما چو زلف بتان ماند بی‌صدا
از بس غبار دشت جنون سرمه رنگ بود
حیرت ‌کفیل یکمژه تمهید خواب نیست
آینه داغ سایهٔ دیوار زنگ بود
آهی نکرد گل ‌که دمی از خودم نبرد
رنگ شکسته‌ام پر چندین خدنگ بود
بیدل به‌ جیب خویش فرو برد حیرتم
چشم به هم نیامده ‌کام نهنگ بود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روزی که بی تو دامن ضعفم به چنگ بود
عکسم ز آب آینه در زیر زنگ بود
هوش مصنوعی: روزی که بدون تو در حال ناامیدی و ضعف بودم، تصویرم در آینه به خاطر زنگ زدن آن، واضح نبود.
چون لاله زین بهار نچیدیم غیر داغ
آیینه‌داری نفس اظهار رنگ بود
هوش مصنوعی: در این بهار، چون لاله‌ای که پرپر نشده، ما غیر از اشک و داغی که بر جای می‌گذارد، چیزی از خود نشان ندادیم.
پروازها به زیر فلک محو بال ماند
گردی نشد بلند ز بس عرصه تنگ بود
هوش مصنوعی: پروازها در آسمان به خاطر محدودیت فضا نتوانستند بالا بروند و با بال‌های خود محو شدند، چرا که از بس که فضا تنگ بود، نتوانستند به سوی اوج بروند.
بوس کفش تبسم صبح امید کیست
اینجا همین بهار حنا گل به چنگ بود
هوش مصنوعی: در اینجا بهار زیبایی و امید مانند گل حنا در دستان کسی است که با لبخند و نشاط، نوید روزهای خوب را می‌دهد. در واقع، این تصویر به روزهای روشن و خوشامدگویی به زندگی اشاره می‌کند که در آن زیبایی و شادی حاکم است.
در عالمی ‌که بیخبر از خود گذشتن است
اندیشهٔ شتاب طلسم درنگ بود
هوش مصنوعی: در جهانی که افراد از خود و واقعیات دور شده‌اند، تفکر و تأمل به عنوان یک جادو به کندی حرکت می‌کند.
صبری مگر تلافی آزار ما کند
مینا شکسته ‌آنچه ‌به دل بست سنگ بود
هوش مصنوعی: شاید صبر من، تلافی کند آن ناراحتی‌ای که به ما رسانده است. مینا، که شکسته است، چیزی که به دل بسته بود در واقع سنگین و سرد بود.
زنجیر ما چو زلف بتان ماند بی‌صدا
از بس غبار دشت جنون سرمه رنگ بود
هوش مصنوعی: زنجیری که ما را به هم وصل کرده، همانند زلف‌های زیبا و بی‌صداست. این بی‌صدایی به خاطر غبار و آشفتگی دشت جنون است که مانند سرمه رنگین شده است.
حیرت ‌کفیل یکمژه تمهید خواب نیست
آینه داغ سایهٔ دیوار زنگ بود
هوش مصنوعی: تعجب و شگفتی ناشی از یک پلک زدن نمی‌تواند به خاطر خواب باشد؛ بلکه تصویر داغ و تابناک سایه دیوار مثل زنگی است که بر اثر زمان کهنه و فرسوده شده است.
آهی نکرد گل ‌که دمی از خودم نبرد
رنگ شکسته‌ام پر چندین خدنگ بود
هوش مصنوعی: گل هیچ‌گونه آه و ناله‌ای نکرد، زیرا به آرامی احساسات و رنگ‌های شکسته‌ام را در خود می‌پروراند و پر از تیر و تند بادها بود.
بیدل به‌ جیب خویش فرو برد حیرتم
چشم به هم نیامده ‌کام نهنگ بود
هوش مصنوعی: بیدل در اینجا اشاره به حالتی از حیرت و شگفتی دارد که در دل خود احساس می‌کند. این حیرت و شگفتی آن‌قدر عمیق است که گویی در جیبش پنهان کرده و به آن فکر می‌کند، در حالی که به سرعت می‌گذرد. این احساس می‌تواند به اندازه‌ی چیزی بزرگ و عظیم مانند کام نهنگ باشد که نشانه‌ای از عمق و وسعت تجربه‌ها و احساسات اوست. به طور کلی، فرد در حال تأمل و برداشت عمیق از زندگی و واقعیت‌هاست.