گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۹۰

سجدهٔ خاک درت هرکه تمنایش بود
هر کجا سود قدم بر سر من پایش بود
علم همت عشاق نگونی نکشد
خاکشان پی سپر قامت رعنایش بود
موج را هرزه‌دویها ز گهر دور انداخت
آبرو در قدم آبله‌فرسایش بود
دل تغافل زد از آگاهی و ما آب شدیم
انفعال همه کس شوخی تنهایش بود
وصل حسنی به رخش آب زد آیینهٔ شرم
وضع آغوش تو صفر عرق افزایش بود
داغ شد حیرت و زان جلوه به رنگی نرسید
چه توان‌کرد پس پرده تماشایش بود
عمر چون شهرت عنقا به غم شبهه‌گذشت
کس نشد محرم اسمی که مسمایش بود
آه یک داغ پیامی به دل ما نرساند
قاصد شمع به مطلب همه اعضایش بود
دوری مقصد یی باختهٔ یکدگربم
هرکه دی محو شد امروزتو فردایش بود
کردم از هرکه درس خانه سراغ تحقیق
گفت از آمدنت پیش همین جایش بود
بیدل از بزم هوس سیر ندامت‌کردیم
سودن دست بهم قلقل مینایش بود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سجدهٔ خاک درت هرکه تمنایش بود
هر کجا سود قدم بر سر من پایش بود
هوش مصنوعی: هر کسی که آرزوی سجده بر خاک درگاه تو را دارد، هر جا که پا بگذارد، من زیر پای او خواهم بود.
علم همت عشاق نگونی نکشد
خاکشان پی سپر قامت رعنایش بود
هوش مصنوعی: عشق و علم هر دو به مبارزه و تلاش نیاز دارند، اما عشق به قدری قوی و با ارزش است که هیچ چیز نمی‌تواند مانع آن شود. حتی اگر زشتی و مشکلاتی وجود داشته باشد، عشق به زیبایی و قامت محبوبش ادامه می‌دهد و دیواری برای خود نمی‌سازد.
موج را هرزه‌دویها ز گهر دور انداخت
آبرو در قدم آبله‌فرسایش بود
هوش مصنوعی: هرزه‌دوی‌ها که موج را به بازی می‌گیرند، مانند آب‌دیده‌ای هستند که افتخار و هویت خود را در پیش پای آسیب‌های بی‌پایان می‌گذارند.
دل تغافل زد از آگاهی و ما آب شدیم
انفعال همه کس شوخی تنهایش بود
هوش مصنوعی: دل به فراموشی زد و از واقعیت‌ها غافل شدیم و در نتیجه، احساس ناتوانی و زوال کردیم؛ این حس مشترک می‌توانست فقط یک بازی و شوخی باشد که هرکس به تنهایی تجربه می‌کند.
وصل حسنی به رخش آب زد آیینهٔ شرم
وضع آغوش تو صفر عرق افزایش بود
هوش مصنوعی: وصال و دیدار حسنت، مانند تماشا کردن آبی است که بر روی آیینه‌ای می‌ریزد و شرم و حیا به خاطر آغوش تو به وضوح دیده می‌شود. همچنین، عرق و تلاش برای نزدیک شدن به تو هیچ اثر و فایده‌ای ندارد.
داغ شد حیرت و زان جلوه به رنگی نرسید
چه توان‌کرد پس پرده تماشایش بود
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی ناشی از زیبایی او به حدی بود که هیچ رنگ و نوازی نمی‌توانست حالتی از آن را بیان کند. حالا سؤال این است که چگونه می‌توان پشت پرده زیبایی‌اش را مشاهده کرد؟
عمر چون شهرت عنقا به غم شبهه‌گذشت
کس نشد محرم اسمی که مسمایش بود
هوش مصنوعی: عمر انسان مانند پرنده‌ای نادر و کمیاب سپری می‌شود و در این مدت، هیچ‌کس به راز و حقیقتی که با آن نام شناخته می‌شود، دست نمی‌یابد.
آه یک داغ پیامی به دل ما نرساند
قاصد شمع به مطلب همه اعضایش بود
هوش مصنوعی: آه، یک درد و ناراحتی نمی‌تواند به دل ما پیامی برساند، همان‌طور که شمع فقط با نور خود نتواند همه اجزای خود را به حقیقت مطلب نشان دهد.
دوری مقصد یی باختهٔ یکدگربم
هرکه دی محو شد امروزتو فردایش بود
هوش مصنوعی: هر کسی که امروز در عشق یا آرزویی غرق شده، در واقع در آینده‌اش هم پیوندی با همان تجربه خواهد داشت؛ دوری و فراق از مقصود، به نوعی او را به مقصد دیگری می‌رساند که دیشب به آن فکر می‌کرد.
کردم از هرکه درس خانه سراغ تحقیق
گفت از آمدنت پیش همین جایش بود
هوش مصنوعی: هرکس را که برای یادگیری و تحقیق جستجو کردم، گفت که آمدن تو مطابق با همین مکان بود.
بیدل از بزم هوس سیر ندامت‌کردیم
سودن دست بهم قلقل مینایش بود
هوش مصنوعی: در مجلس لذت، از گناه و هوس خسته و پشیمان شده‌ایم. همچنان که دست‌هامان را به هم می‌زنیم، از زیبایی‌های دنیوی لذت می‌بریم.