غزل شمارهٔ ۱۴۸۹
شب که در بزم ادب قانون حیرتساز بود
اضطراب رنگ برهم خوردن آواز بود
در شکنج عزلت آخرتوتیا شد پیکرم
بال وپر بر هم نهادن چنگل شهباز بود
صافی دل کرد لوح مشق صد اندیشهام
یاد ایامی که این آیینه بیپرداز بود
کاستم چندانکه بستم نقش آن موی میان
ناتوانیهای منکلک خط اعجاز بود
حسرت وصل تو گل کرد از ندامتهای من
دست برهم سوده تحریک لب غمازبود
نو نیاز الفت داغ محبت نیستم
طفل اشکم چون شرر در سنگ آتشباز بود
عشق بیپروا دماغ امتحان ما نداشت
ورنه مشت خاک ما هم قابل پرواز بود
دست ما و دامن حیرتکه در بزم وصال
عمر بگذشت و همان چشم ندیدن باز بود
کاش ما هم یک دو دم با سوختن میساختیم
شمع در انجام داغ حسرت آغاز بود
دوری وصلش طلسم اعتبار ما شکست
ورنه این عجزیکه می بینی غرور ناز بود
آنچه در صحرایکثرت صورت واماندگیست
در تماشاگاه وحدت شوخیانداز بود
درخورکسوتکنون خجلتکش رسواییام
عمرها عریانی من پردهدار راز بود
یکگهر بیضبط موج از بحر امکان گل نکرد
هر سریکاندوخت جمعیت گریبانساز بود
هستی ما نیست بیدل غیر اظهار عدم
تا خموشی پرده از رخ برفکند آواز بود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب که در بزم ادب قانون حیرتساز بود
اضطراب رنگ برهم خوردن آواز بود
هوش مصنوعی: در شب، وقتی که جمع دوستانهای در حال برگزاری بود و قوانین ادب به شکلی شگفتآور برقرار بود، تنش و ناراحتی باعث شد تا صدای همه به هم بریزد.
در شکنج عزلت آخرتوتیا شد پیکرم
بال وپر بر هم نهادن چنگل شهباز بود
هوش مصنوعی: در انزوا و تنهایی، روح من به حالت گیج و سردرگم درآمد، مانند پرندهای که بال و پرش را جمع میکند و در دل جنگل پنهان میشود.
صافی دل کرد لوح مشق صد اندیشهام
یاد ایامی که این آیینه بیپرداز بود
هوش مصنوعی: دل را پاک و بیغل و غش کردهام و در دفتر زندگیام به یاد روزهایی هستم که این آینه هنوز شفاف و بدون زنگار بود.
کاستم چندانکه بستم نقش آن موی میان
ناتوانیهای منکلک خط اعجاز بود
هوش مصنوعی: من به حدی غمگین و ناتوان شدم که نمیتوانم نقش آن موی زیبا را فراموش کنم. این خطی که یادآور آن لحظه است، همچون معجزهای به نظر میرسد.
حسرت وصل تو گل کرد از ندامتهای من
دست برهم سوده تحریک لب غمازبود
هوش مصنوعی: حسرت دیدارت در دل من به شدت گل کرده و باعث ندامتهای زیادی شده است. دستی بیحرکت گذاشتهام و لبخند غمانگیزی به لب دارم.
نو نیاز الفت داغ محبت نیستم
طفل اشکم چون شرر در سنگ آتشباز بود
هوش مصنوعی: من در دنیای عشق و محبت، به شدت نیازمندم و این احساس برایم مانند آتشی سوزان است. من همچون کودکی هستم که اشکم مانند جرقهای در سنگی میسوزد و در آتش میتابد.
عشق بیپروا دماغ امتحان ما نداشت
ورنه مشت خاک ما هم قابل پرواز بود
هوش مصنوعی: عشق بیهیچ احتیاطی باعث شد که ما نتوانیم خود را امتحان کنیم، وگرنه خاک ما هم میتوانست به اوج برسد.
دست ما و دامن حیرتکه در بزم وصال
عمر بگذشت و همان چشم ندیدن باز بود
هوش مصنوعی: دست ما در دامن شگفتی قرار دارد، در حالی که در مراسم وصال، عمرمان گذشت و همان چشم، قادر به دیدن نبود.
کاش ما هم یک دو دم با سوختن میساختیم
شمع در انجام داغ حسرت آغاز بود
هوش مصنوعی: ای کاش ما هم مثل شمعی میتوانستیم لحظاتی را با سوختن بگذرانیم، زیرا در نهایت، حسرتهای ما همانند شعلهای داغ آغاز میشود.
دوری وصلش طلسم اعتبار ما شکست
ورنه این عجزیکه می بینی غرور ناز بود
هوش مصنوعی: دوری از محبوب باعث شده که ارزش و اعتبار ما از بین برود، در غیر این صورت این ناتوانیای که میبینی فقط نشانهای از غرور و خودپسندی است.
آنچه در صحرایکثرت صورت واماندگیست
در تماشاگاه وحدت شوخیانداز بود
هوش مصنوعی: آنچه در دنیای پر تنوع و گوناگونی به نظر میرسد و ما را دچار سردرگمی میکند، در مقام حقیقت و اصل واحد، فقط بازی و شوخی به حساب میآید.
درخورکسوتکنون خجلتکش رسواییام
عمرها عریانی من پردهدار راز بود
هوش مصنوعی: به خاطر سن و سال و تجربهام، از شرمساری و رسواییام خجالتزدهام. سالهاست که برهنگی و ضعف من همچون پردهای، مخفینگهدار رازهای درونیام بوده است.
یکگهر بیضبط موج از بحر امکان گل نکرد
هر سریکاندوخت جمعیت گریبانساز بود
هوش مصنوعی: یک حقیقت ناب و بدون مرز از دریای امکانات به گل نشسته است؛ هر شخصی که در این جمعیت حضور دارد، برای خود دلیلی دارد که به اینجا آمده و در پی چیزی است.
هستی ما نیست بیدل غیر اظهار عدم
تا خموشی پرده از رخ برفکند آواز بود
هوش مصنوعی: وجود ما به صورت واقعی اثری ندارد و تنها در بیان عدم خود را نشان میدهد. زمانی که سکوت برداشته شود، صدای وجود ما آشکار خواهد شد.