گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۲۱

هرجا خرام ناز تو تمکین عیان‌ کند
حیرت در آب آینه کشتی روان کند
زخمی که خندد از دم تیغ تبسمت
خون چکیده را چمن زعفران کند
چشمت به محفلی که تغافل کند بلند
نی هم به میل سرمه نیاز فغان کند
از فرصت گذشته رسیدن گذشته گیر
رنگ پریده در چه بهار آشیان کند؟
خاموش باش بر در دل ورنه بی‌ادب
هر دم زدن یک آینه‌وارت زیان‌ کند
از فعل زشت دشمن آسایش خودیم
ما را مگر به خویش حیا مهربان کند
آن شعله طینتم که پی طعمهٔ گداز
مغزم چو شمع پرورش استخوان کند
تغییر پهلویم ستم است از هجوم درد
ترسم که بوریای مرا نیستان کند
در خاک من غبار فنا نیست پرفشان
خواب عدم کجا مژه‌ام را گران کند
بسمل صفت به سکته رسانیده‌ام ورق
سطری ز خون مگر سبقم را روان کند
باور نداشتم که غبار مرا چو صبح
دامان چیده تا به فلک نردبان کند
تمثال من چو صورت عنقا همین صداست
چیزی نی‌ام که آینه‌ام امتحان کند
ای آینه عیوب مثالم به رو میار
بگذار تا عرق ته آبم نهان کند
بیدل مخوان فسانهٔ بخت سیاه من
کافاق را مباد چو شب سرمه ‌دان‌ کند

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرجا خرام ناز تو تمکین عیان‌ کند
حیرت در آب آینه کشتی روان کند
هوش مصنوعی: هر کجا که تو با ناز و elegance خود قدم برمی‌داری، دانسته می‌شود که چگونه زیبایی و جلالت در آنجا درخشان است و حتی بازتاب آن در آب آینه، مانند یک کشتی روان، جلب توجه می‌کند و حیرت را ایجاد می‌نماید.
زخمی که خندد از دم تیغ تبسمت
خون چکیده را چمن زعفران کند
هوش مصنوعی: زخمی که از تیغ تو خوشحال و خندان است، خون ریخته‌اش را چمن زعفران می‌کند.
چشمت به محفلی که تغافل کند بلند
نی هم به میل سرمه نیاز فغان کند
هوش مصنوعی: چشمانت به گردهمایی نگاه می‌کند که در آن کسی وانمود می‌کند که متوجه نیست و نیز نیازی به سرمه ندارد، اما از دلش ناله‌ای بلند می‌شود.
از فرصت گذشته رسیدن گذشته گیر
رنگ پریده در چه بهار آشیان کند؟
هوش مصنوعی: از فرصت‌هایی که دیگر به دست نمی‌آیند، باید بهره‌برداری کرد. اما در این میان، آنکه در حاشیه و بی‌تحرک مانده، در چه محیطی می‌تواند به زندگی خود ادامه دهد؟
خاموش باش بر در دل ورنه بی‌ادب
هر دم زدن یک آینه‌وارت زیان‌ کند
هوش مصنوعی: سکوت کن بر درون خود، وگرنه با بی‌احترامی هر لحظه ممکن است مانند آینه‌ای که شکسته می‌شود، آسیب ببینی.
از فعل زشت دشمن آسایش خودیم
ما را مگر به خویش حیا مهربان کند
هوش مصنوعی: ما از رفتار ناپسند دشمن در آرامش خود آسیب می‌بینیم، مگر اینکه دلسوزی و محبت خودمان ما را تحت تأثیر قرار دهد و مراقبمان باشد.
آن شعله طینتم که پی طعمهٔ گداز
مغزم چو شمع پرورش استخوان کند
هوش مصنوعی: شعله‌ای که از وجودم برمی‌خیزد، به دنبال هدفی می‌گردد و مانند شمعی است که در تلاش برای رشد و زندگی، استخوان‌های مرا می‌سوزاند.
تغییر پهلویم ستم است از هجوم درد
ترسم که بوریای مرا نیستان کند
هوش مصنوعی: تغییر وضعیت یا جانب من به خاطر ترس از درد و آلامی که به من هجوم می‌آورد، ناعادلانه به نظر می‌رسد. چون می‌ترسم که این درد چنان مرا در بر بگیرد که آسودگی و آرامشم را از من بگیرد.
در خاک من غبار فنا نیست پرفشان
خواب عدم کجا مژه‌ام را گران کند
هوش مصنوعی: در خاک من نشانی از زوال و نابودی نیست، خواب بی‌محتوا نمی‌تواند مژه‌ام را سنگین کند.
بسمل صفت به سکته رسانیده‌ام ورق
سطری ز خون مگر سبقم را روان کند
هوش مصنوعی: من با صفت‌هایی از بسمل (کسی که ذبح شده) ورق را به حالت سکته درآورده‌ام و تنها یک سطر از خون نوشته‌ام تا شاید سبقم (لحظه‌ای از شتاب و تپش) را به حرکت درآورم.
باور نداشتم که غبار مرا چو صبح
دامان چیده تا به فلک نردبان کند
هوش مصنوعی: من تصور نمی‌کردم که غبار، مانند سپیده‌دم، مرا با دقت جمع کند تا به آسمان راهی بسازد.
تمثال من چو صورت عنقا همین صداست
چیزی نی‌ام که آینه‌ام امتحان کند
هوش مصنوعی: شکل من، مانند تصویر افسانه‌ای عنقا، تنها همین صداست و چیزی بیشتر نیستم تا آینه‌ام مرا آزمایش کند.
ای آینه عیوب مثالم به رو میار
بگذار تا عرق ته آبم نهان کند
هوش مصنوعی: ای آینه، عیوب و نقص‌های مرا به نمایش بگذار تا عرق و زحمتم به خوبی پنهان شود.
بیدل مخوان فسانهٔ بخت سیاه من
کافاق را مباد چو شب سرمه ‌دان‌ کند
هوش مصنوعی: نخوان مرا داستان بدبختی‌هایم، که امیدوارم سرنوشت دیگری برایم رقم بخورد و همچون شب‌های تاریک نشوم.