گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۰۶

باز مخمور است دل تا بیخودی انشا کند
جام در حیرت زند ایینه را مینا کند
زندگانی ‌گو مده از نقش موهومم نشان
عکس را غم نیست‌ گر آیینه استغنا کند
رفته‌ایم از خود به دوش آرمیدن چون غبار
آه از آن روزی‌ که بیتابی طواف ما کند
ناله شو تا از هوای فامت او بگذری
هرکه از خود رفت سیر عالم بالا کند
انجمن‌پرداز وهمم چون حباب از خامشی
به که بگشایم لبی تا از خودم تنها کند
مگذر از کوشش مبادا روزگار حیله‌جو
پایمال راحتت چون صورت دیبا کند
در عدم ما نیز یاد زندگی خواهیم‌ کرد
شعلهٔ خاموش اگر یاد تپیدنها کند
بار تسلیمی اگر چون سایه یابد پیکرم
تا در او خاک عالم را جبین فرسا کند
نالهٔ دردی به ساز خامشی گم گشته‌ام
شوق غماز است می‌ترسم مرا پیدا کند
بی‌طواف خویش در بزم‌ وصالش بار نیست
در دل دریا مگر گرداب راهی واکند
ای‌خوش آن‌شور طرب‌جوش خمستان فنا
کز گداز خود دل هر ذره را مینا کند
سنگ راه خود شمارد کعبه و بتخانه را
هرکه چون بیدل طواف‌ گوشهٔ دلها کند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز مخمور است دل تا بیخودی انشا کند
جام در حیرت زند ایینه را مینا کند
هوش مصنوعی: دل دوباره مست و سرمست است و به حالت بی‌خودی می‌خواهد چیزی بنویسد. لیوان در حالتی از حیرت، آینه را به مانند شیشه‌ای زیبا و رنگین جلوه می‌دهد.
زندگانی ‌گو مده از نقش موهومم نشان
عکس را غم نیست‌ گر آیینه استغنا کند
هوش مصنوعی: زندگی، به من چیزی نده که فقط تصویر خیالی‌ام را نشان می‌دهد. من غمی ندارم اگر آینه به خودکفایی برسد.
رفته‌ایم از خود به دوش آرمیدن چون غبار
آه از آن روزی‌ که بیتابی طواف ما کند
هوش مصنوعی: ما از خود دور شده‌ایم و حالا مانند غباری به زمین افتاده‌ایم. از آن روزی که دلتنگی و بی‌قراری ما مانند طواف، دور ما می‌چرخد.
ناله شو تا از هوای فامت او بگذری
هرکه از خود رفت سیر عالم بالا کند
هوش مصنوعی: فریاد بزن تا از حال و هوای عشق تو رهایی یابم. هر کسی که از خود فارغ شود، می‌تواند به عوالم بلندتری دست یابد.
انجمن‌پرداز وهمم چون حباب از خامشی
به که بگشایم لبی تا از خودم تنها کند
هوش مصنوعی: من به دنبال فرصتی هستم تا از دلم بگویم و احساساتم را بروز دهم، اما در سکوت و تنهایی غرق شده‌ام، مانند حبابی که در خاموشی می‌جوشد. امیدوارم که بتوانم صحبت کنم و از خودم رها شوم.
مگذر از کوشش مبادا روزگار حیله‌جو
پایمال راحتت چون صورت دیبا کند
هوش مصنوعی: به تلاش و کوشش خود ادامه بده، چرا که ممکن است روزگار فریبکار به راحتی و آرامش تو آسیب بزند، همان‌طور که زیبایی یک پارچه دیبا ممکن است به آسانی از بین برود.
در عدم ما نیز یاد زندگی خواهیم‌ کرد
شعلهٔ خاموش اگر یاد تپیدنها کند
هوش مصنوعی: حتی در غیبت و نبود خود نیز به یاد زندگی خواهیم بود، اگر آن شعله‌ی خاموش به یاد برخی از تپش‌ها و زنده بودن‌ها بیفتد.
بار تسلیمی اگر چون سایه یابد پیکرم
تا در او خاک عالم را جبین فرسا کند
هوش مصنوعی: اگر بار تسلیم را بر دوش بگذارم و همچون سایه‌ای از آن پیروی کنم، تا آنجا که بدنم را در این مسیر فانی کنم و با این وجود، تمام دنیا را به خضوع وادار کنم.
نالهٔ دردی به ساز خامشی گم گشته‌ام
شوق غماز است می‌ترسم مرا پیدا کند
هوش مصنوعی: صدای ناله و درد من در سکوتی که به خود گرفته‌ام، پنهان است و این علاقه‌ام به بیان غم و اندوه، من را می‌ترساند که مبادا دیگران آن را کشف کنند.
بی‌طواف خویش در بزم‌ وصالش بار نیست
در دل دریا مگر گرداب راهی واکند
هوش مصنوعی: بدون اینکه در محفل وصالش به دور کعبه طواف کنم، حس نمی‌کنم که در دل دریا، تنها گردابی وجود دارد که بتواند راهی برای عبور فراهم کند.
ای‌خوش آن‌شور طرب‌جوش خمستان فنا
کز گداز خود دل هر ذره را مینا کند
هوش مصنوعی: خوشا آن حال و هوای شاداب بهار که از زیبایی خود، دل هر ذره‌ای را مثل مینا زیبا و درخشان می‌کند.
سنگ راه خود شمارد کعبه و بتخانه را
هرکه چون بیدل طواف‌ گوشهٔ دلها کند
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند بیدل، به دور دل‌ها بچرخد، برایش فرقی نمی‌کند که کعبه یا بتخانه را معادل سنگی در مسیر خودش بداند.