غزل شمارهٔ ۱۴۰۴
شور اشکم گر چنین راه تپش سر میکند
تردماغیهای دریا نذر گوهر میکند
حسرت جاوید هم عیشیست این مخمور را
جام میگردد اگر خمیازه لنگر میکند
کاش با آیینهسازیها نمیپرداختیم
وقت ما را صافی دل هم مکدر میکند
جوهر آیینه عرض حیرت احوال ماست
ناله را فکر میانت سخت لاغر میکند
آب میگردد تغافل خنجر ناز ترا
سرمه در تیغ نگاهت کار جوهر میکند
میچکد خون تمنا از رگ نظارهام
بس که بیرو تو مژگان کار نشتر میکند
هیچکس یارب خجالتکیش بیدردی مباد
دیدهٔ ما را غبار بینمی تر میکند
ای بسا بلبل کزین گلزار بال افشاند و رفت
بسمل ما نیز رقص وحشتی سر میکند
اینکه میگویند عنقا نقش وهمی بیش نیست
ما همان نقشیم اما کیست باور میکند
آب و گوهر در کنار بیخودی آسودهاند
موج ما را اضطراب دل شناور میکند
هیچکس در باغ امکان کامیاب عیش نیست
گر همه گل باشد اینجا خون به ساغر میکند
فقر هم در عالم خود سایهپرورد غناست
آرمیدنهای ساحل نازگوهر میکند
یمن آگاهی ندارد رغبت گفت و شنود
اینقدر افسانه آخرگوش ما کر میکند
حسرت ساحل مبر بیدل که در دریای عشق
کم کسی بیخاک گشتن خاک بر سر میکند
غزل شمارهٔ ۱۴۰۳: دلها تامل آینهٔ حسن مطلقندغزل شمارهٔ ۱۴۰۵: نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسونکند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شور اشکم گر چنین راه تپش سر میکند
تردماغیهای دریا نذر گوهر میکند
هوش مصنوعی: اگر اشکهای من اینقدر شور و هیجان دارند، پس نباید تعجب کرد که امواج دریا نیز به خاطر زیبایی و ارزش گوهرها به نذر و نیایش مشغولند.
حسرت جاوید هم عیشیست این مخمور را
جام میگردد اگر خمیازه لنگر میکند
هوش مصنوعی: حسرتی که برای همیشه باقی میماند، به نوعی لذتی برای این مخمور (نوشیدنیخور) به حساب میآید، زیرا اگر او دچار خواب و بیحالی شود، باز هم حسرتش مانند یک وزنه او را به پایین میکشد.
کاش با آیینهسازیها نمیپرداختیم
وقت ما را صافی دل هم مکدر میکند
هوش مصنوعی: ای کاش با تمیز کردن و تزیین کردن آینهها وقت نمیگذرانیدیم، چرا که حتی دلهای صاف هم میتوانند باعث ناراحتی ما شوند.
جوهر آیینه عرض حیرت احوال ماست
ناله را فکر میانت سخت لاغر میکند
هوش مصنوعی: جوهر آیینه نشاندهنده ی حیرت و شگفتی وضعیت ماست، و اندوه و ناله درونیمان، ذهن را به شدت ضعیف میکند.
آب میگردد تغافل خنجر ناز ترا
سرمه در تیغ نگاهت کار جوهر میکند
هوش مصنوعی: آب به آرامی در حال حرکت است و غفلت میکند، اما خنجر ناز تو مثل سرمه در چشمانت جلا میگیرد و به آن معنای خاصی میبخشد.
میچکد خون تمنا از رگ نظارهام
بس که بیرو تو مژگان کار نشتر میکند
هوش مصنوعی: از دل longing و آرزو، اندوهی عمیق و دردناک احساس میکنم، چنان که دیدن تو و نبودنت، به زخمهای عمیقی در قلبم میافزاید و مژگانم مانند تیغی تیز و برنده، درد این جدایی را بیشتر میکند.
هیچکس یارب خجالتکیش بیدردی مباد
دیدهٔ ما را غبار بینمی تر میکند
هوش مصنوعی: هیچکس ای خدای من، نخواهد داشت که از بیاحساسی خجالت بکشد؛ زیرا غبار بیتوجهی، چشمان ما را همواره میکاهد و تر میکند.
ای بسا بلبل کزین گلزار بال افشاند و رفت
بسمل ما نیز رقص وحشتی سر میکند
هوش مصنوعی: بسیاری از بلبلها در این گلزار آواز سر داده و با بالهای خود پرواز کردهاند و رفتهاند. ما نیز تحت تأثیر این حال و هوا، رقصی پر از ترس و اضطراب انجام میدهیم.
اینکه میگویند عنقا نقش وهمی بیش نیست
ما همان نقشیم اما کیست باور میکند
هوش مصنوعی: میگویند که عنقا (پرنده افسانهای) تنها یک تصور و خیال است، اما ما همان تصویر هستیم. سوال اینجاست که چه کسی این را باور میکند؟
آب و گوهر در کنار بیخودی آسودهاند
موج ما را اضطراب دل شناور میکند
هوش مصنوعی: آب و سنگ قیمتی در کنار هم آرام و بیخبر از دنیا هستند، اما احساسات و دلمشغولیهای ما مانند موجها ما را بیقرار و ناآرام میکند.
هیچکس در باغ امکان کامیاب عیش نیست
گر همه گل باشد اینجا خون به ساغر میکند
هوش مصنوعی: در هیچ باغی کسی نمیتواند به خوشی و لذت دست یابد، حتی اگر همه گلها در آنجا باشند، باز هم زخمهایی در دل وجود دارد که مانند خون در جامهای زندگیمان نمایان میشود.
فقر هم در عالم خود سایهپرورد غناست
آرمیدنهای ساحل نازگوهر میکند
هوش مصنوعی: فقر نیز در دنیا به نوعی به دنبال ثروت و رفاه است و میتواند در گوشههای آرام خود، همچون ساحلی که تکیهگاه زیباییهاست، به مضامین لذتبخش و شیرین زندگی بپردازد.
یمن آگاهی ندارد رغبت گفت و شنود
اینقدر افسانه آخرگوش ما کر میکند
هوش مصنوعی: یمن از آگاهی خبری ندارد و به خاطر همین میزان گفتوگو و داستانسرایی، ما را مانند یک افسانه به خواب میبرد.
حسرت ساحل مبر بیدل که در دریای عشق
کم کسی بیخاک گشتن خاک بر سر میکند
هوش مصنوعی: حسرت نداشته باش به خاطر اینکه بیدل، کسی در دریای عشق است که بهراحتی خاکی میشود و بر سرش خاک میریزد.