گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۸۹

محوگریبان ادب‌کی سر به هر سو می‌زند
موج‌گهر از ششجهت بر خویش پهلو می‌زند
واکردن مژگان ادب می‌خواهد از شرم ظهور
اول دراین گلشن بهار از غنچه زانو می‌زند
زبن باغ هرجا وارسی جهل است با دانش طرف
بلبل به چهچه‌گرتند قمری به‌کوکو می‌زند
تا چرخ و انجم ثابت است از خلق آسایش مجو
اندیشهٔ داغ پلنگ آتش به آهو می‌زند
تا آمد و رفت نفس می‌بافت وهم پیش و پس
ماسوره چون بی‌رشته شد بیرون ماکو می‌زند
پست و بلند قصر ناز از هم ندارد امتیاز
آن چین مایل از جبین پهلو بر ابرو می‌زند
شکل دویی پیدا کنم تا چشم بر خود واکنم
هر سور‌هٔ تمثال من آیینهٔ او می‌زند
داغم مخواه ای انتظار از تهمت افسردگی
تا یاد نشتر می‌کنم خون در رگم هو می‌زند
یا رب‌ کجا تمکین فرو شد کفهٔ قدر شرر
آفاق‌ کهسارست و سنگم بر ترازو می‌زند
بیدل گران افتاده است از عاجزی اجزای من
رنگی‌ که پروازن دهم چون شمع بر رو می‌زند

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

محوگریبان ادب‌کی سر به هر سو می‌زند
موج‌گهر از ششجهت بر خویش پهلو می‌زند
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به زیبایی و آراستگی خود اشاره می‌کند و بیان می‌کند که چگونه ادب و تربیتش باعث می‌شود که او در هر جنبه‌ای از زندگی‌اش تأثیرگذار باشد. او به گونه‌ای است که مثل موجی، زیبایی و ارزش‌های خودش را در هر سمت و سویی منتشر می‌کند و احساس می‌شود که از همه جهات بر او تأثیر می‌گذارد.
واکردن مژگان ادب می‌خواهد از شرم ظهور
اول دراین گلشن بهار از غنچه زانو می‌زند
هوش مصنوعی: برای نشان دادن زیبایی و جذابیت، باید آداب و نزاکت را رعایت کرد. در این بهار زیبای گل، شکوفه‌ها با شرم و احترام به یکدیگر خم می‌شوند.
زبن باغ هرجا وارسی جهل است با دانش طرف
بلبل به چهچه‌گرتند قمری به‌کوکو می‌زند
هوش مصنوعی: اگر در باغی قدم بزنی، هر جا که نگاه کنی، ignorance وجود دارد؛ اما با دانش، بلبل با نغمه‌خوانی‌اش تو را سر شوق می‌آورد. در حالی که قمری فقط با صدای کوکو در می‌آید.
تا چرخ و انجم ثابت است از خلق آسایش مجو
اندیشهٔ داغ پلنگ آتش به آهو می‌زند
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا و ستاره‌ها در حرکت هستند، از انسان‌ها انتظار آرامش نداشته باش. فکر نکن که این واقعیت‌ها همیشه پایدار می‌مانند، چون حتی پلنگی که آتش به جان آهو می‌اندازد هم از عدم آرامش حکایت دارد.
تا آمد و رفت نفس می‌بافت وهم پیش و پس
ماسوره چون بی‌رشته شد بیرون ماکو می‌زند
هوش مصنوعی: هنگامی که نفس به حرکت و رفت و آمد افتاد، توهمی را در گذشته و آینده می‌بافد. اما وقتی که از این پیوند جدا شد، به یکباره از مرکز خود بیرون می‌زند.
پست و بلند قصر ناز از هم ندارد امتیاز
آن چین مایل از جبین پهلو بر ابرو می‌زند
هوش مصنوعی: ارتفاع و بلندی قصر ناز تفاوتی با هم ندارند، آن چین‌های مایل روی پیشانی به آرامی بر ابرو تأثیر می‌گذارد.
شکل دویی پیدا کنم تا چشم بر خود واکنم
هر سور‌هٔ تمثال من آیینهٔ او می‌زند
هوش مصنوعی: می‌خواهم به گونه‌ای خودم را نشان دهم که وقتی به خود نگاه می‌کنم، تصویر او را در آینه ببینم.
داغم مخواه ای انتظار از تهمت افسردگی
تا یاد نشتر می‌کنم خون در رگم هو می‌زند
هوش مصنوعی: از انتظار و تهمت‌هایی که به من می‌زنند، رنج و درد زیادی می‌کشم. این درد به اندازه‌ای عمیق است که احساس می‌کنم خون در رگ‌هایم با یاد گذشته‌ها به تپش در می‌آید و ناله‌کنان به من می‌گوید.
یا رب‌ کجا تمکین فرو شد کفهٔ قدر شرر
آفاق‌ کهسارست و سنگم بر ترازو می‌زند
هوش مصنوعی: ای پروردگار، کجا قدرت و تسلطی که باید باشد، فرو رفته است؟ ارزش و بزرگی این دنیا به اندازهٔ سنگی است که بر سر ترازویی سنگینی می‌کند.
بیدل گران افتاده است از عاجزی اجزای من
رنگی‌ که پروازن دهم چون شمع بر رو می‌زند
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از ضعف و fragility خود می‌گوید و به نوعی احساس ناامیدی و شکست را ابراز می‌کند. او به این موضوع اشاره می‌کند که اجزای وجودش (احساسات و حالاتش) به قدری ضعیف و شکننده شده‌اند که نمی‌تواند به راحتی ابراز شود، شبیه شمعی که در حال ذوب شدن است و با روشنایی‌اش تنها بر روی چهره‌اش تأثیر می‌گذارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۸۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد