غزل شمارهٔ ۱۳۷۰
گر آگهی به سیر فنا و بقا بخند
عبرت بهانهجوست بر این خندهها بخند
گل رستن و بهار دمیدن چه لازم است
در زیر لب چو آبلهٔ زیر پا بخند
افسردی ای شرر به فشار شکفتگی
آخرتو راکهگفت در این تنگنا بخند
مستغنی از گل است مزار شهید عشق
ای غنچه لب، توبر سرخاکم بیا بخند
فرصت کمین وعدهٔ فردا دماغ کیست
ایگل بهار رفت برای خدا بخند
منعم! غبار چهرهٔ محتاج، شستنیاست
بر فقر گریه گر نکنی بر غنا بخند
چندین سحر به وهم پرافشان ناز رفت
یکگل تونیز از لب بام هوا بخند
درپرده خون حسرت بیدست وپا مریز
گاهی چو اشک گریهٔ دنداننما بخند
صدگل بهارمنتظر یک جنون توست
آتش به صفحهات زن و سرتا به پا بخند
با صبح گفتم از چه بهار است خندهات
گفت اندکی تو هم زتکلف برآ بخند
بر شام ما چو شمع جوانی بسی گریست
پیری کنون تو گل کن و بر صبح ما بخند
بیدل بهار عمر شکفتن چه خنده است
ای غافل از نفس عرقی از حیا بخند
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر آگهی به سیر فنا و بقا بخند
عبرت بهانهجوست بر این خندهها بخند
هوش مصنوعی: اگر از سرنوشت فنا و ماندگاری آگاهی داری، خندیدن به این موضوع در واقع یک بهانه برای عبرت گرفتن است، پس به این خندهها بخند.
گل رستن و بهار دمیدن چه لازم است
در زیر لب چو آبلهٔ زیر پا بخند
هوش مصنوعی: رشد گلها و آغاز بهار چه نیازی دارد، در حالی که زیر لب کسی که در سختیهاست، مانند کسی که به پاهایش زخم افتاده، میخندد.
افسردی ای شرر به فشار شکفتگی
آخرتو راکهگفت در این تنگنا بخند
هوش مصنوعی: ای شعله، تو در فشار و ناملایمات، به دنیا آمدهای، اما بدان که میتوانی در این شرایط دشوار هم بخندی و امید داشته باشی.
مستغنی از گل است مزار شهید عشق
ای غنچه لب، توبر سرخاکم بیا بخند
هوش مصنوعی: مزار شهید عشق دیگر نیازی به گل ندارد، ای غنچه لب، تو بر روی خاک من بیا و بخند.
فرصت کمین وعدهٔ فردا دماغ کیست
ایگل بهار رفت برای خدا بخند
هوش مصنوعی: فرصت برای دیدن روزهای آینده محدود است. ای گل بهاری، برای خدا لبخند بزن، چون به زودی بهار خواهد رفت.
منعم! غبار چهرهٔ محتاج، شستنیاست
بر فقر گریه گر نکنی بر غنا بخند
هوش مصنوعی: خداوند! پاک کردن غبار چهرهٔ نیازمندان، نشانهای از فقر است. اگر بر ثروت بخندی، دیگر نیازی به گریه بر فقرا نیست.
چندین سحر به وهم پرافشان ناز رفت
یکگل تونیز از لب بام هوا بخند
هوش مصنوعی: چندین صبح زود زیباییها و خیالهای زیبا جلوهگر شد و مانند یک گل، تو نیز از لب بام به آسمان لبخند بزن.
درپرده خون حسرت بیدست وپا مریز
گاهی چو اشک گریهٔ دنداننما بخند
هوش مصنوعی: در اوج غم و اندوه، گاهی حتی شاید بخندید، مانند اشکی که با دندانهای نمایان ریخته میشود، بیآنکه بتوانید به راحتی احساسات خود را کنترل کنید.
صدگل بهارمنتظر یک جنون توست
آتش به صفحهات زن و سرتا به پا بخند
هوش مصنوعی: صد گل بهاری که منتظر یک جنون توست، آتش را به دلت بیاور و از سر تا پا بخند.
با صبح گفتم از چه بهار است خندهات
گفت اندکی تو هم زتکلف برآ بخند
هوش مصنوعی: با صبح گفتم چه چیزی باعث شادی و خوشحالی تو شده است. او پاسخ داد که کمی از سختگیری و تعصب خود کم کن و بخند.
بر شام ما چو شمع جوانی بسی گریست
پیری کنون تو گل کن و بر صبح ما بخند
هوش مصنوعی: در شب زندگی ما، مانند شمعی که میسوزد، جوانی بسیار گریه کرد و اکنون که پیری فرارسیده، تو باید با شادی گل بکنی و بر صبح زندگیمان بخندی.
بیدل بهار عمر شکفتن چه خنده است
ای غافل از نفس عرقی از حیا بخند
هوش مصنوعی: در بهار عمر، شکفتن و سرزندگی چه لذتی دارد؛ ای کسی که از نفس حیا غافلی، بهتر است لبخند بزنی.