غزل شمارهٔ ۱۳۶۶
غافلی چند که نقش حق وباطل بستند
هرچه بستند بر این طاق و سرا، دل بستند
سعی غواص در این بحر جنونپیمایی ست
آرمیدنگهری بود به ساحل بستند
چون سحر مرهم کافور شهیدان ادب
لب زخمیست که از شکوهٔ قاتل بستند
پی مقصد به چه امیدکسی بردارد
نامهای بود تپش بر پر بسمل بستند
شعله تا بال کشد دود برون تاخته است
بار ما پیشتر از بستن محمل بستند
جوهر گل همه در شوخی اجزا صرف است
آنچه از دانهگشودند به حاصل بستند
ره نبردم به تمیز عدم و هستی خویش
این دو آیینه به هم سخت مقابل بستند
عمر چون شمع به واماندگیام طیگردید
نامهٔ جادهٔ من بر سر منزل بستند
بیتکلٌف نه حبابیست در این بحر نه موج
نقش بیحاصلی ماستکه زایل بستند
جرأت از محو بتان راست نیاید بیدل
حیرت آینه دستیست که بر دل بستند
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غافلی چند که نقش حق وباطل بستند
هرچه بستند بر این طاق و سرا، دل بستند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم غافل هستند که حقیقت و نادرستی را به هم آمیختهاند و هر چه که ساختهاند و به این جهان سپردهاند، دلهای خود را به آنها بستهاند.
سعی غواص در این بحر جنونپیمایی ست
آرمیدنگهری بود به ساحل بستند
هوش مصنوعی: غواص برای غرق شدن در این دریای دیوانگی تلاش میکند، اما در نهایت به جایی میرسد که مرواریدی در ساحل به او سپرده شده است.
چون سحر مرهم کافور شهیدان ادب
لب زخمیست که از شکوهٔ قاتل بستند
هوش مصنوعی: در دل شب، مرهمی مانند کافور بر زخمهای دلسوزان ادب و هنر وجود دارد؛ زخمهایی که به خاطر فخر و بزرگی دشمنان ایجاد شده است.
پی مقصد به چه امیدکسی بردارد
نامهای بود تپش بر پر بسمل بستند
هوش مصنوعی: کسی که در پی هدفی است، با چه امیدی میتواند نامهای را آغاز کند، وقتی که قلبش مانند پرندهای در قفس است و نمیتواند آزادانه پرواز کند.
شعله تا بال کشد دود برون تاخته است
بار ما پیشتر از بستن محمل بستند
هوش مصنوعی: شعلهای که بالا میرود، دود را به بیرون میفرستد و در واقع بار ما را قبل از آنکه محمل را ببندند، آماده کردهاند.
جوهر گل همه در شوخی اجزا صرف است
آنچه از دانهگشودند به حاصل بستند
هوش مصنوعی: جوهر و essence گل تنها در لحظات بازیگوشی و شوخی اجزا و بخشهایش نمود پیدا میکند. آنچه که از دانه به وجود آمده، در واقع به محصول و نتیجهای که حاصل شده، مربوط است.
ره نبردم به تمیز عدم و هستی خویش
این دو آیینه به هم سخت مقابل بستند
هوش مصنوعی: من نتوانستم به روشنی تفاوت میان عدم و هستی خودم را درک کنم؛ این دو حالت همچون دو آینه در برابر یکدیگر قرار گرفتهاند و به همدیگر نگاه میکنند.
عمر چون شمع به واماندگیام طیگردید
نامهٔ جادهٔ من بر سر منزل بستند
هوش مصنوعی: زندگیام مانند شمعی که به پایان رسیده، به پایان رسید و حالا مسیر من به سمت مقصد، در حال تمام شدن است.
بیتکلٌف نه حبابیست در این بحر نه موج
نقش بیحاصلی ماستکه زایل بستند
هوش مصنوعی: در این دریا نه حبابی وجود دارد و نه موجی، و ما نیز بیهدف و بیفایده در این فضا محو شدهایم و در واقع همگی به نوعی از بین رفتهایم.
جرأت از محو بتان راست نیاید بیدل
حیرت آینه دستیست که بر دل بستند
هوش مصنوعی: شجاعت از زوال و نابودی بتها به دست نمیآید؛ بیدل در حیرت است، مانند آینهای که بر دل آویخته شده است.