گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۶۵

آرزو سوخت نفس آینهٔ دل بستند
جاده پیچید به خود صورت منزل بستند
حیرت هر دو جهان در گرو هستی ماست
یک دل اینجا به صد آیینه مقابل بستند
پیش از ایجاد، فنا آینهٔ ما گردید
چشم نگشوده ما بر رخ قاتل بستند
نخل اسباب به رعنایی سرو است امروز
بسکه ارباب تعلق همه جا دل بستند
منعمان از اثر یک گره پیشانی
راه صد رنگ طلب بر لب سایل بستند
ناتوان رنگی من نسخهٔ عجزی وا کرد
که به مضمون حنا پنجهٔ قاتل بستند
پر کاهی که توان داد به باد اینجا نیست
گاو در خرمن گردون به چه حاصل بستند
هر کجا می‌روم آشوب تپش‌ها‌ی دل است
شش‌جهت راه من ار یک پر بسمل بستند
نقص سرمایهٔ هستی‌ست عدم‌نسبتی‌ام
کشتی‌ام داشت ‌شکستی ‌که به ‌ساحل بستند
نذر بینایی‌ دل هر مژه اشکی دارد
بهر یک لیلی شوق این همه محمل بستند
دوش‌ کز جیب عدم تهمت هستی‌ گل‌ کرد
صبح وارست نفس بر من بیدل بستند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آرزو سوخت نفس آینهٔ دل بستند
جاده پیچید به خود صورت منزل بستند
هوش مصنوعی: آرزوها به آتش کشیده شدند و دل مثل آینه‌ای شد که دیگر نمی‌تواند احساسات را منعکس کند. راه و مسیر زندگی به خودش پیچید و در این پیچیدگی، شکل و تصویر منزلت و جایگاه انسان دستخوش تغییرات شد.
حیرت هر دو جهان در گرو هستی ماست
یک دل اینجا به صد آیینه مقابل بستند
هوش مصنوعی: حیرت هر دو جهان به وجود ما وابسته است و یک دل در اینجا به صد آینه رو به روی خود قرار داده است.
پیش از ایجاد، فنا آینهٔ ما گردید
چشم نگشوده ما بر رخ قاتل بستند
هوش مصنوعی: پیش از آنکه وجود پیدا کنیم، وجود ما به گونه‌ای نابود شده بود و ما هنوز چشم‌هایمان را باز نکرده بودیم که بر چهرهٔ دشمنانمان نگاه بیندازیم.
نخل اسباب به رعنایی سرو است امروز
بسکه ارباب تعلق همه جا دل بستند
هوش مصنوعی: امروز نخل با زیبایی‌اش به سروی می‌ماند، چون همه اربابان به هر جایی دل بسته‌اند.
منعمان از اثر یک گره پیشانی
راه صد رنگ طلب بر لب سایل بستند
هوش مصنوعی: آثار یک گره در پیشانی موجب شد تا مسیری پر از رنگ‌ها و نشانه‌های طلب، بر زبان سائل (درخواست‌کننده) بسته شود.
ناتوان رنگی من نسخهٔ عجزی وا کرد
که به مضمون حنا پنجهٔ قاتل بستند
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بیان احساسی عمیق از ناتوانی و عجز خود می‌پردازد. او به تصویر رنگی و زیبایی اشاره می‌کند که در واقع نمادی از ضعف و درماندگی‌اش است. این احساس را با جملات شاعرانه‌ای بیان کرده و به نوعی نشان می‌دهد که این ناتوانی به او اجازه نمی‌دهد که به خودی خود و از درون، قدرتی برای مقابله با مشکلات یا دشمنانش پیدا کند. در نهایت، به نوعی از زخمی عاطفی یا اجتماعی صحبت می‌کند که در زندگی‌اش وجود دارد.
پر کاهی که توان داد به باد اینجا نیست
گاو در خرمن گردون به چه حاصل بستند
هوش مصنوعی: اینجا چیزی وجود ندارد که بتواند به راحتی با باد برده شود. در اینجا، زحمت و تلاش بی‌فایده است و نتیجه‌ای به همراه نخواهد داشت.
هر کجا می‌روم آشوب تپش‌ها‌ی دل است
شش‌جهت راه من ار یک پر بسمل بستند
هوش مصنوعی: هر جا که می‌روم، دل من پر از التهاب و هیجان است و حتی اگر در همه جهات راهی برای من بسته شده باشد، باز هم احساس ناامیدی و پریشانی می‌کنم.
نقص سرمایهٔ هستی‌ست عدم‌نسبتی‌ام
کشتی‌ام داشت ‌شکستی ‌که به ‌ساحل بستند
هوش مصنوعی: عدم نسبتی که دارم، باعث شده که وجودم ناکامل باشد. کشتی‌ام دچار شکستگی شده است و حالا به ساحل آورده شده است.
نذر بینایی‌ دل هر مژه اشکی دارد
بهر یک لیلی شوق این همه محمل بستند
هوش مصنوعی: هر مژه‌ای که اشک می‌ریزد، نشانه‌ای از عشق و آرزوی وصال لیلی است. برای هر عشق و دلدادگی، نشانه‌ها و وسایل زیادی فراهم آمده است.
دوش‌ کز جیب عدم تهمت هستی‌ گل‌ کرد
صبح وارست نفس بر من بیدل بستند
هوش مصنوعی: روز گذشته، از سرای عدم، انتقادی به وجودم شد که مانند صبح روشن بود. این نفس بی‌توجهی به من، مانند بیدلی می‌نمود که بر من نشسته بود.