گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

تا به عالم‌، رنگ بنیاد تمنا ریختند
گرد ما را چون نفس در راه دلها ریختند
واپسی زین‌ کاروان چندین ندامت بار داشت
هرکه رفت ازپیش خاکش برسرما ریختند
گنج‌ گوهر شد دل قومی ‌که از شرم طلب
آبرو در دامن خود همچو دریا ریختند
ماتم مطلب غبارانگیز چندین‌جستجوست
آرزو تا خانه ویران‌ گشت دنیا ریختند
صورت واماندگان آیینه‌ای دیگرنداشت
عجز ما بی‌پرده شد نقش‌ کف پا ریختند
قاتل ما چون سحر دامان ناز افشاند و رفت
خون ما چون ‌گل همان در دامن ما ریختند
عیش این ‌محفل نمی‌ارزد به اندوه شکست
بیدماغان هم به طبع سنگ مینا ریختند
انفعال آرمیدن بسکه آبم می‌کند
سیل جوشید از کف ‌خاکم به هرجا ریختند
حیرت آیینه‌ام با امتیازم ‌کار نیست
صورت بنیادم از چشم تماشا ریختند
این گلستان قابل نظاره ی الفت نبود
آبروی‌ شبنم‌ ما سخت‌ بیجا ریختند
بیدل از دام شکستِ دل ‌گذشتن، مشکل است
ریزهٔ این شیشه در جولانگه ما ریختند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا به عالم‌، رنگ بنیاد تمنا ریختند
گرد ما را چون نفس در راه دلها ریختند
هوش مصنوعی: وقتی که به جهان رنگ و بویی از آرزو بخشیدند، دور ما را مانند نفسی که در مسیری به سمت دل‌ها جاری می‌شود، فراگرفتند.
واپسی زین‌ کاروان چندین ندامت بار داشت
هرکه رفت ازپیش خاکش برسرما ریختند
هوش مصنوعی: هر کس که از این کاروان بازگشت، با خود ندامت و پشیمانی زیادی به همراه داشت و بر سر او خاک ریختند، مانند نشانه‌ای از افسوس و حسرت بر گذشته‌اش.
گنج‌ گوهر شد دل قومی ‌که از شرم طلب
آبرو در دامن خود همچو دریا ریختند
هوش مصنوعی: دل گروهی از مردم به ارزش و گنجی تبدیل شده که به خاطر حفظ آبرو و شرم، مانند دریا، احساسات و محبت خود را به راحتی در دامن خود ریختند.
ماتم مطلب غبارانگیز چندین‌جستجوست
آرزو تا خانه ویران‌ گشت دنیا ریختند
هوش مصنوعی: در پی گم کردن آروزها و آرمان‌ها، دنیای ما خراب شده و به محلی پر از غبار و افسوس تبدیل شده است.
صورت واماندگان آیینه‌ای دیگرنداشت
عجز ما بی‌پرده شد نقش‌ کف پا ریختند
هوش مصنوعی: تصاویر کسانی که در عجز و ناتوانی به سر می‌برند، به گونه‌ای است که گویی هیچ بازتابی از آنها وجود ندارد. ضعف و ناتوانی ما به وضوح و بدون پرده‌پوشی نمایان شد و آثار آن بر روی زمین باقی ماند.
قاتل ما چون سحر دامان ناز افشاند و رفت
خون ما چون ‌گل همان در دامن ما ریختند
هوش مصنوعی: قاتل ما مانند سحر با ناز و دلربایی خود را نمایان کرد و رفت، در حالی که خون ما همانند گل در دامن ما پاشیده شد.
عیش این ‌محفل نمی‌ارزد به اندوه شکست
بیدماغان هم به طبع سنگ مینا ریختند
هوش مصنوعی: زندگی و خوشی این جمع به اندازه‌ای ارزش ندارد که بخواهیم به خاطر ناامیدی و شکست‌های اندیشه‌نگرانی بگرییم. حتی از دل سنگ، زیبایی مینای خوبی می‌تراود.
انفعال آرمیدن بسکه آبم می‌کند
سیل جوشید از کف ‌خاکم به هرجا ریختند
هوش مصنوعی: من خیلی خسته و بی‌حال شده‌ام، تا حدی که احساس می‌کنم آب به سراغم آمده است. در هر جایی از زمین که به من فشار آورده‌اند، حالتی طغیانی و خارج از کنترل در من ایجاد شده است.
حیرت آیینه‌ام با امتیازم ‌کار نیست
صورت بنیادم از چشم تماشا ریختند
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی من به دلیل برتری‌ام کارساز نیست، چرا که چهره و اساس وجودم را از نگاه تماشاگران نابود کردند.
این گلستان قابل نظاره ی الفت نبود
آبروی‌ شبنم‌ ما سخت‌ بیجا ریختند
هوش مصنوعی: این باغ زیبا جایی برای دیدن دوستی و محبت نبود، و آبروی ما مانند شبنم به ناحق از بین رفت.
بیدل از دام شکستِ دل ‌گذشتن، مشکل است
ریزهٔ این شیشه در جولانگه ما ریختند
هوش مصنوعی: عبارت به این معناست که از چنگال درد و شکستگی‌ دل رها شدن کار آسانی نیست و کمبودها و حساسیت‌های کوچک زندگی، مانند تکه‌های شیشه‌ای که در مکان ما پخش شده‌اند، می‌توانند باعث آسیب بیشتری شوند.