غزل شمارهٔ ۱۳۳۲
وعده افسونان طلسم انتظارم کردهاند
پای تا سر یک دل امیدوارم کردهاند
تا نباشم بعد از این محروم طوف دامنی
خاک بر جا ماندهای بودم غبارمکردهاند
برنمیآیم زآغوش شکست رنگ خوبش
همچو شمع از پرتو خود در حصارم کردهاند
بعد مردن هم ز خاک منگرانجانی نرفت
از دل سنگین همان لوح مزارم کردهاند
یک نفس بیچاک نتوان یافت جیب هستیام
زخمی خمیازه مانند خمارم کردهاند
نخل تمثال مرا نشو و نمو پیداست چیست
صافی آیینهای را آبیارم کردهاند
میتوان صد رنگ گل چید از طلسم وضع من
چون جنون تعمیر بنیاد از بهارم کردهاند
حامل نقد نشاطم کیسهٔ داغ است و بس
همچو شمع از سوختنگل درکنارمکردهاند
بیبهاری نیست سیر تیرهروزی های من
انتخاب از داغ چندین لالهزارم کردهاند
هستیام حکم فنا دارد نمیدانم چو صبح
تهمتآلود نفس بهر چه کارم کردهاند
تا بود دل در بغل نتوان کفیل راز شد
بیخبر کایینه دارم، پردهدارم کردهاند
بیهوایی نیست بیدل شبنم واماندهام
ازگداز صد پری یک شیشهوارمکردهاند
غزل شمارهٔ ۱۳۳۱: با خزان آرزو حشر بهارم کردهاندغزل شمارهٔ ۱۳۳۳: گرد عجزم، خوشخرامان سرفرازم کردهاند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وعده افسونان طلسم انتظارم کردهاند
پای تا سر یک دل امیدوارم کردهاند
هوش مصنوعی: آنها به من وعدههای جادویی دادهاند و تمام وجودم را پر از امید کردهاند.
تا نباشم بعد از این محروم طوف دامنی
خاک بر جا ماندهای بودم غبارمکردهاند
هوش مصنوعی: تا زمانی که من در این دنیا هستم، دیگر نمیخواهم که از نعمتها و عشق محروم باشم. احساس میکنم که قبل از این، به مانند خاکی بیارزش بودهام که حالا اثرات آن بر من باقی مانده و من را غبارآلود کرده است.
برنمیآیم زآغوش شکست رنگ خوبش
همچو شمع از پرتو خود در حصارم کردهاند
هوش مصنوعی: من از آغوش زیباییاش جدا نمیشوم، همچنان که شمع از نور خود دور نمیشود. من در چنگال این زیبایی محصور شدهام.
بعد مردن هم ز خاک منگرانجانی نرفت
از دل سنگین همان لوح مزارم کردهاند
هوش مصنوعی: پس از مرگ هم بر دل سنگین من چیزی از خاک پیوند نخورده و همان سنگ قبرم را سنگین کرده است.
یک نفس بیچاک نتوان یافت جیب هستیام
زخمی خمیازه مانند خمارم کردهاند
هوش مصنوعی: یک نفس آرام نمیتوان پیدا کرد، وجودم مثل جیب پر از درد و زخم است و خمیازههای پیدرپی حالتی سرخوشانه و مدهوشکننده به من دادهاند.
نخل تمثال مرا نشو و نمو پیداست چیست
صافی آیینهای را آبیارم کردهاند
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر درخت نخل اشاره میکند که نماد رشد و شکوفایی اوست. او احساس میکند که همانند درختی که در حال رشد است، تغییر و توسعهای در وجودش به وجود آمده است. همچنین، ذکر آیینه نشان میدهد که این تغییرات باعث وضوح و روشنی بیشتر در شخصیت او شده است و او حالتی شفاف و صادقانه را تجربه میکند. به عبارت دیگر، شاعر میخواهد بگوید که رشد و شکوفاییاش به زودی در مقابل دیگران نمایان خواهد شد.
میتوان صد رنگ گل چید از طلسم وضع من
چون جنون تعمیر بنیاد از بهارم کردهاند
هوش مصنوعی: میتوانم از حال و روز خودم هزاران رنگ و زیبایی به وجود بیاورم، زیرا چیزی در من تغییر کرده و مانند بهاری تازه، زندگیام را ترمیم کرده است.
حامل نقد نشاطم کیسهٔ داغ است و بس
همچو شمع از سوختنگل درکنارمکردهاند
هوش مصنوعی: من تنها باری را که به دوش میکشم، بار شادی و شوق است و بس. مانند شمعی که از سوختن گل در کنارم، به تدریج آب میشود، من نیز از این حالتی که دارم، در حال ذوب شدن هستم.
بیبهاری نیست سیر تیرهروزی های من
انتخاب از داغ چندین لالهزارم کردهاند
هوش مصنوعی: در زندگی من حتی فصل بهار هم وجود ندارد و این روزهای سخت و ناامیدکننده، نتیجه انتخابها و تصمیمات تلخی هستند که من را از میان بسیاری از ناکامیها و غمها گذراندهاند.
هستیام حکم فنا دارد نمیدانم چو صبح
تهمتآلود نفس بهر چه کارم کردهاند
هوش مصنوعی: وجود من به گونهای است که نشانی از زوال دارد و نمیدانم چرا مانند صبحی که پر از تهمت است، برای چه کاری به این شکل دچار شدهام.
تا بود دل در بغل نتوان کفیل راز شد
بیخبر کایینه دارم، پردهدارم کردهاند
هوش مصنوعی: زمانی که دل در آغوش دیگری است، نمیتوان به سادگی به رازها پرده برداشت. من خود را پنهان کردهام و بیخبر از اینکه چه چیزهایی را در دل دارم، کسی این پرده را برایم بر پا کرده است.
بیهوایی نیست بیدل شبنم واماندهام
ازگداز صد پری یک شیشهوارمکردهاند
هوش مصنوعی: حالتی از بیحالی و سرگشتگی دارم، همچون شبنم که برای لحظهای در انتظار باقی مانده است. من از شدت درد و سختی به شدت آسیبدیدهام و مانند شیشهای هستم که از هزاران پری نابود شدهام.