گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

با خزان آرزو حشر بهارم‌ کرد‌ه‌اند
از شکست‌ رنگ چون‌ صبح ‌آشکارم کرده‌اند
تا نگاهی گل کند می‌بایدم از هم گداخت
چون حیا در مزرع حسن آبیارم کرده‌اند
بحر امکان خون‌ شد از اندیشهٔ ‌جولان من
موج اشکم بر شکست دل سوارم ‌کرده‌اند
من نمی‌دانم خیالم یا غبار حیرتم
چون سراب از دور چیزی اعتبارم کرده‌اند
جلوه‌ها بی‌رنگی و آیینه‌ها بی‌امتیاز
حیرتی دارم چرا آیینه‌دارم کرده‌اند
دستگاه زخم محرومی‌ست سر تا پای من
بس که‌ چون ‌مژگان ‌به ‌چشم‌ خویش‌ خارم ‌کرده‌اند
بود موقوف فنا از اصل کارآ‌گاهی‌ام
سرمه‌ها در چشم دارم‌ تا غبارم کرده‌اند
می‌روم از خود نمی‌دانم کجا خواهم رسید
محمل دردم به دوش ناله بارم‌ کرده‌اند
پیش ازین نتوان به برق منت هستی گداخت
یک نگاه واپسین نذر شرارم‌ کرده‌اند
من شرر پرواز و عالم دامگاه نیستی
تا دهم عرض پرافشانی شکارم کرده‌اند
با کدامین ذره سنجم آبروی اعتبار
آنقدر هیچم که از خود شرمسارم کرده‌اند
بوی وصل ‌کیست بیدل‌ گلشن‌آرای امید
پای تا سر یاس بودم انتظارم کرده‌اند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با خزان آرزو حشر بهارم‌ کرد‌ه‌اند
از شکست‌ رنگ چون‌ صبح ‌آشکارم کرده‌اند
هوش مصنوعی: با آمدن فصل خزان، آرزوهایم را دوباره زنده کرده‌اند و مانند صبح روشن، من را از تاریکی شکست و غم بیرون آورده‌اند.
تا نگاهی گل کند می‌بایدم از هم گداخت
چون حیا در مزرع حسن آبیارم کرده‌اند
هوش مصنوعی: باید بگویم که تا نگاهی محبت‌آمیز به من بیندازد، باید از درون خودم ذوب شوم؛ زیرا مانند حیا در محیط زیبایی، به‌گونه‌ای در آنجا آب می‌دهم و زندگی می‌بخشم.
بحر امکان خون‌ شد از اندیشهٔ ‌جولان من
موج اشکم بر شکست دل سوارم ‌کرده‌اند
هوش مصنوعی: احساسات عمق و وسعتی پیدا کرده‌اند و به خاطر تفکرات و خیالاتم، دل من به درد آمده و اشک‌هایم به نوعی بر روی این درد سوار شده‌اند.
من نمی‌دانم خیالم یا غبار حیرتم
چون سراب از دور چیزی اعتبارم کرده‌اند
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که آیا این تصور من است یا نشانه‌ای از سردرگمی‌ام که مانند سرابی در دوردست‌ها چیزی به من اعتبار داده‌اند.
جلوه‌ها بی‌رنگی و آیینه‌ها بی‌امتیاز
حیرتی دارم چرا آیینه‌دارم کرده‌اند
هوش مصنوعی: من در حیرت هستم که چرا به من آئینه‌ای داده‌اند در حالی که جلوه‌ها بی‌رنگ هستند و آئینه‌ها هم تفاوتی ندارند.
دستگاه زخم محرومی‌ست سر تا پای من
بس که‌ چون ‌مژگان ‌به ‌چشم‌ خویش‌ خارم ‌کرده‌اند
هوش مصنوعی: زخم‌های محرومیت تمام وجودم را فرا گرفته و به قدری حال من بد است که انگار مژگانم با درد و غم به خودم آسیب زده‌اند.
بود موقوف فنا از اصل کارآ‌گاهی‌ام
سرمه‌ها در چشم دارم‌ تا غبارم کرده‌اند
هوش مصنوعی: من از ابتدا در کارآگاهی خود، به خاطر فنا و نابودی، سرم را پر از غبار کرده‌ام و چشم‌هایم آکنده از سرمه است.
می‌روم از خود نمی‌دانم کجا خواهم رسید
محمل دردم به دوش ناله بارم‌ کرده‌اند
هوش مصنوعی: من در حال حرکت هستم و نمی‌دانم به کجا خواهم رسید. بار دردهایم را بر دوش دارم و ناله‌های من همراهم است.
پیش ازین نتوان به برق منت هستی گداخت
یک نگاه واپسین نذر شرارم‌ کرده‌اند
هوش مصنوعی: قبل از این نتوانستم به زیبایی تو نگاه کنم، اکنون یک آخرین نگاه به من هدیه شده و خاطرخواهم را به آتش عشق تقدیم کرده‌اند.
من شرر پرواز و عالم دامگاه نیستی
تا دهم عرض پرافشانی شکارم کرده‌اند
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که در حال سوختن و پرواز است، اما اینجا در دام دنیای فانی گرفتار شده‌ام. شکارچه‌ای است که نظرش به من جلب شده و مرا به زمین کشانده‌اند.
با کدامین ذره سنجم آبروی اعتبار
آنقدر هیچم که از خود شرمسارم کرده‌اند
هوش مصنوعی: نمی‌دانم با کدام معیار باید ارزش خود را بسنجید، چون به اندازه‌ای در نظر خودم کوچک شده‌ام که از حیثیتی که دارم، شرمنده هستم.
بوی وصل ‌کیست بیدل‌ گلشن‌آرای امید
پای تا سر یاس بودم انتظارم کرده‌اند
هوش مصنوعی: بوی وصال چه کسی است؟ من در باغ امید با حالی پر از یأس و ناامیدی خود را آماده کرده‌ام و منتظر مانده‌ام.