گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۰۵

بهار عمر به صبح دمیده می‌ماند
نفس به وحشت صید رمیده می‌ماند
نسیم عیش اگر می‌وزد درین گلشن
به صیت شهپر مرغ پریده می‌ماند
به هرچه دیده گشودیم موج خون، ‌گل‌ کرد
نگاه ما به رگ نیش دیده می‌ماند
بیاکه بی‌تو به چشم ترم هجوم نگاه
به موج صفحهٔ مسطر کشیده می‌ماند
ز عجز اگر سر طومار شکوه بگشایم
نفس به سینه چو خط بر جریده می‌ماند
کجا رویم ‌که دامان سعی بسمل ما
ز ضعف در ته خون چکیده می‌ماند
چه‌ گل‌ کنیم به دامن ز پای خواب‌آلود
بهار آبله هم نادمیده می‌ماند
به نارسایی پرواز رفته‌ام از خویش
پر شکسته به رنگ پریده می‌ماند
قدح به دست خمستان شوق ‌کیست بهار
که ‌گل به چهره ساغر کشیده می‌ماند
به حسرت دم تیغت جراحت دل ما
به عاشقان گریبان دریده می‌ماند
به طبع موج ‌گهر اضطراب نتوان یافت
سرشک ما به دل آرمیده می‌ماند
ز نسخهٔ‌ دو جهان درس ما فراموشی‌ست
به‌گوش ما سخنی ناشنیده می‌ماند
مرا به بزم ادب‌کلفتی‌که هست این است
که شوق بسمل و دل ناتپیده می‌ماند
خوش است تازه ‌کنی طبع دوستان بیدل
که فطرتت به شراب رسیده می‌ماند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهار عمر به صبح دمیده می‌ماند
نفس به وحشت صید رمیده می‌ماند
هوش مصنوعی: بهار زندگی مانند صبح زود آغاز می‌شود و همان‌طور که نفس در هنگام فرار از شکار دچار ترس و وحشت می‌شود، لحظات این بهار نیز به سرعت می‌گذرد و ممکن است از دست برود.
نسیم عیش اگر می‌وزد درین گلشن
به صیت شهپر مرغ پریده می‌ماند
هوش مصنوعی: اگر نسیم خوشی در این گلزار می‌وزد، مانند صدای بال زدن پرنده‌ای است که در حال پرواز است.
به هرچه دیده گشودیم موج خون، ‌گل‌ کرد
نگاه ما به رگ نیش دیده می‌ماند
هوش مصنوعی: هر جا که چشم خود را گشوده‌ایم، خون و ناراحتی به چشم می‌خورد، و نگاه ما در آن جوی خون در رگ‌های دل این حسرت و غم می‌ماند.
بیاکه بی‌تو به چشم ترم هجوم نگاه
به موج صفحهٔ مسطر کشیده می‌ماند
هوش مصنوعی: بیا تا با هم باشیم، زیرا در غیبت تو، اشک‌هایم به خاطر نگاه‌های عمیق و پر از احساس، مانند امواج دریا به روی کاغذ نقش می‌بندند و همچنان باقی می‌مانند.
ز عجز اگر سر طومار شکوه بگشایم
نفس به سینه چو خط بر جریده می‌ماند
هوش مصنوعی: اگر از ناتوانی بخواهم ناله و شکایت کنم، حتی نفس در سینه‌ام مثل خطی بر کاغذ بدون حرکت می‌ماند.
کجا رویم ‌که دامان سعی بسمل ما
ز ضعف در ته خون چکیده می‌ماند
هوش مصنوعی: کجا برویم وقتی که تلاش ما مثل شکار شده‌هایی است که به دلیل ضعف و ناتوانی، در انتهای خونمان باقی می‌ماند؟
چه‌ گل‌ کنیم به دامن ز پای خواب‌آلود
بهار آبله هم نادمیده می‌ماند
هوش مصنوعی: در این شعر به زیبایی بهار و احساساتی که از آن ناشی می‌شود اشاره شده است. بهاری که هنوز به خوبی به خواب نرفته و در عین حال نشانه‌هایی از ناپایداری در آن وجود دارد. شاعر با استفاده از تصویر گل و دامن، به لطافت و زیبایی این فصل اشاره می‌کند و در عین حال از حالتی گله‌مند به عدم ثبات آن سخن می‌گوید. در کل، شعر به لحظات زیبای بهار و تلخی‌های آن اشاره دارد.
به نارسایی پرواز رفته‌ام از خویش
پر شکسته به رنگ پریده می‌ماند
هوش مصنوعی: من از خودم دور شده‌ام و مانند پر شکسته‌ای هستم که بی‌هدف و بی‌رمق به رنگی کمرنگ درآمده‌ام.
قدح به دست خمستان شوق ‌کیست بهار
که ‌گل به چهره ساغر کشیده می‌ماند
هوش مصنوعی: در بهار که زمان شکوفایی گل‌هاست، کسی در خمستان شوق، جامی در دست دارد و نوشیدنی را می‌نوشد که مانند گلی زیبا بر چهره ساغر جلوه‌گری می‌کند.
به حسرت دم تیغت جراحت دل ما
به عاشقان گریبان دریده می‌ماند
هوش مصنوعی: حسرت زخم شمشیر تو، دل ما را به درد آورد و همیشه دل‌های عاشق را در غم و اندوه نگه می‌دارد.
به طبع موج ‌گهر اضطراب نتوان یافت
سرشک ما به دل آرمیده می‌ماند
هوش مصنوعی: طبیعتی مانند موج دریا نمی‌تواند اشک‌های ما را که در دل پنهان شده‌اند، پیدا کند. این اشک‌ها همچنان در دل آرام مانده‌اند.
ز نسخهٔ‌ دو جهان درس ما فراموشی‌ست
به‌گوش ما سخنی ناشنیده می‌ماند
هوش مصنوعی: از دو جهان، آنچه که باید بیاموزیم، فراموشی است و حرفی که باید بشنویم، در گوش ما نخواهد ماند.
مرا به بزم ادب‌کلفتی‌که هست این است
که شوق بسمل و دل ناتپیده می‌ماند
هوش مصنوعی: در میهمانی‌های با ادب، من دلم همچنان بی‌قرار است و شوقی در من وجود دارد که مرا به شدت مجذوب می‌کند، اما نمی‌توانم آن را ابراز کنم.
خوش است تازه ‌کنی طبع دوستان بیدل
که فطرتت به شراب رسیده می‌ماند
هوش مصنوعی: خوشایند است که با طراوت و تازگی بتوانی ذهن و روح دوستان را شاد کنی، زیرا ذات و هویت تو همواره به‌سرعت تحت تأثیر لذت‌ها و شگفتی‌ها قرار می‌گیرد.