گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۰۳

دلدار گذشت و نگه بازپسین ماند
از رفتن او آنچه به ما ماند همین ماند
چون شمع ‌که خاکسترش آیینهٔ داغ است
من سوختم و چشم سیاهی به کمین ماند
دیگر چه نثار تو کند مشت غبارم
یک سجده جبین داشتم آنهم به زمین‌ماند
گر هوش پود عبرت شهرت طلبیهاست
خمیازه خشکی‌که ز شاهان به نگین ماند
گرد نفس تست پرافشان تو هم
زپن انجمن شوق نه‌آن رفت ونه این ماند
از نقش تو دارد خلل آیینهٔ تحقیق
هرجا اثر وهم و گمان رفت یقین ماند
هرچند غبارم همه بر باد فنا رفت
امید به ‌کوی تو همان خاک‌نشین ماند
بی‌برگیم ازکلفت اسباب برآورد
کوتاهی دامان من از غارت چین ماند
خاکستر من نذر نسیم سرکویی ست
این ‌گرد محال است تواند به زمین ماند
تا منتخبی واکشم از نسخهٔ تسلیم
چون ماه نوم یک خم ابرو ز جبین ماند
دنبالهٔ مینای زکف رفته ترنگیست
دل رفت و به‌ گوشم اثر آه حزین ماند
بیدل به رهش داغ زمینگیری اشکم
سر در ره جانان نتوان خوشتر ازین ماند

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلدار گذشت و نگه بازپسین ماند
از رفتن او آنچه به ما ماند همین ماند
هوش مصنوعی: به دنبال رفتن معشوق، تنها یاد و خاطره‌اش برای ما باقی مانده و هیچ چیز دیگر از او برای ما نمانده است.
چون شمع ‌که خاکسترش آیینهٔ داغ است
من سوختم و چشم سیاهی به کمین ماند
هوش مصنوعی: مانند شمعی که پس از سوختن خاکسترش نور و گرما را نشان می‌دهد، من نیز سوختم و حسرتی در دل کسی باقی ماند که منتظر من بود.
دیگر چه نثار تو کند مشت غبارم
یک سجده جبین داشتم آنهم به زمین‌ماند
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از من باقی مانده، خاکی است که بر سرم ریخته‌اند. حتی یک سجده برای تو داشتم که آن هم بر زمین باقی ماند.
گر هوش پود عبرت شهرت طلبیهاست
خمیازه خشکی‌که ز شاهان به نگین ماند
هوش مصنوعی: اگر فهم و عقل به ما درس عبرت بدهد، مانند نشانه‌ای است از خشکی و ناتوانی که در دستان شاهان و در گنجینه‌هایشان باقی مانده است.
گرد نفس تست پرافشان تو هم
زپن انجمن شوق نه‌آن رفت ونه این ماند
هوش مصنوعی: نفس و حیات تو مانند گردی در فضا پراکنده است، با این حال، نه شوق این جمع را فراموش کرده‌ای و نه خود را به آن محدود کرده‌ای.
از نقش تو دارد خلل آیینهٔ تحقیق
هرجا اثر وهم و گمان رفت یقین ماند
هوش مصنوعی: آیینه حقیقت به خاطر تصویر تو دچار مشکل شده است؛ هرجا که خیال و تردید راه پیدا کرده، یقین و روشنی باقی مانده است.
هرچند غبارم همه بر باد فنا رفت
امید به ‌کوی تو همان خاک‌نشین ماند
هوش مصنوعی: با وجود اینکه همه چیزم از بین رفته و به باد رفته، اما امید من به تو هنوز مانند خاکی است که همیشه در کوی تو باقی مانده است.
بی‌برگیم ازکلفت اسباب برآورد
کوتاهی دامان من از غارت چین ماند
هوش مصنوعی: ما برهنه و بی‌پوششیم، همچنان که اسباب زندگی به راحتی در دسترس نیست. کوتاهی دامن من، از آسیب و غارت، به اندازه‌ای است که چین و چروک‌های زندگی به وضوح نمایان شده‌اند.
خاکستر من نذر نسیم سرکویی ست
این ‌گرد محال است تواند به زمین ماند
هوش مصنوعی: من خاکستر وجودم را به نسیم خیالی آن کوچه تقدیم کرده‌ام و این گرد و غبار نمی‌تواند در زمین بماند.
تا منتخبی واکشم از نسخهٔ تسلیم
چون ماه نوم یک خم ابرو ز جبین ماند
هوش مصنوعی: چون هلال ماهی را به عنوان انتخاب خود می‌فهمم که با یک حرکت ابرو از پیشانی‌اش، نشان تسلیم را به من می‌دهد.
دنبالهٔ مینای زکف رفته ترنگیست
دل رفت و به‌ گوشم اثر آه حزین ماند
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعری احساساتی عمیق را بیان می‌کند. او از زیبایی و ظرافتی که در یک چهره وجود دارد صحبت می‌کند و تأثیر آن بر دلش را توصیف می‌کند. غمی که در صدای گوش‌نواز او حس می‌شود، به یادش می‌ماند و روحش را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در واقع، او احساسی ترکیبی از زیبایی و غم را تجربه می‌کند که در عمق وجودش باقی می‌ماند.
بیدل به رهش داغ زمینگیری اشکم
سر در ره جانان نتوان خوشتر ازین ماند
هوش مصنوعی: بیدل در اینجا به کسی اشاره می‌کند که در مسیر عشق، دلی شکسته و گریانی دارد. او احساس می‌کند که غم و درد دلش بر او چیره شده و نمی‌تواند از عشق محبوبش دور باشد. در واقع، او بیان می‌کند که این حالت غم و اندوه به هیچ چیز بهشت‌گونه‌ای نمی‌رسد و در این راه عشق، عمیق‌ترین احساساتش را تجربه می‌کند.

حاشیه ها

1395/11/29 13:01
فیصل

این شعر بیدل را یکی از غزل سرایان افغان (استاد شریف غزل)خواندند که واقعا زیباست.