گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۹۱

طالعم زلف یار را ماند
وضع من روزگار را ماند
دل هوس تشنه است ورنه سپهر
کاسهٔ زهر مار را ماند
نَفسِ من به این   فسرده‌ دلی
دود شمع مزار را ماند
بسکه بی‌دوست داغ سوختنم
گلخنم لاله‌زار را ماند
خار دشت طلب ز آبله‌ام
مژهٔ اشکبار را ماند
نقش پایم به وادی طلبت
دیدهٔ انتظار را ماند
عجزم از وضع خود سری واداشت
ناتوانی وقار را ماند
یار در رنگ غیر جلوه‌ گر است
هم چو نوری‌ که نار را ماند
جگر چاک صبح و دامن شب
شانه و زلف یار را ماند
عزلت آیینه‌دار رسواییست
این نهان آشکار را ماند
نیک در هیچ حال بد نشود
گل محال است خار را ماند
با دو عالم مقابلم‌ کردند
حیرت آیینه‌دار را ماند
مایهٔ بیغمی دلی دارم
که چو خون شد بهار را ماند
هر چه‌ از جنس‌ نقش پا پیداست
بیدل خاکسار را ماند

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طالعم زلف یار را ماند
وضع من روزگار را ماند
هوش مصنوعی: موهای یار به حال من شباهت دارد، و وضعیت من هم مانند روزگار است.
دل هوس تشنه است ورنه سپهر
کاسهٔ زهر مار را ماند
هوش مصنوعی: دل خواهان چیزهایی است، اما اگر به آن چه که دارد نگاه کند، متوجه می‌شود که دنیا همچون کاسه‌ای پر از زهر است که می‌تواند آسیب‌زا باشد.
نَفسِ من به این   فسرده‌ دلی
دود شمع مزار را ماند
هوش مصنوعی: نفس من مانند شعله‌ کم‌نور شمعی در کنار مزار، پژمرده و غمگین است.
بسکه بی‌دوست داغ سوختنم
گلخنم لاله‌زار را ماند
هوش مصنوعی: به خاطر فقدان دوست، به شدت دلم سوخته است، دلم حالتی چون گلزار لاله‌ها دارد.
خار دشت طلب ز آبله‌ام
مژهٔ اشکبار را ماند
هوش مصنوعی: خارهای دشت طلب، مثل زخم‌هایی هستند که از درد و ناتوانی به وجود آمده‌اند؛ چشمانم نیز مانند مژه‌های پر از اشک، به یاد آن درد و ناکامی است.
نقش پایم به وادی طلبت
دیدهٔ انتظار را ماند
هوش مصنوعی: نقش پایی که در طلب تو بر زمین گذاشتم، همچون چشمی که در انتظار نشسته، باقی مانده است.
عجزم از وضع خود سری واداشت
ناتوانی وقار را ماند
هوش مصنوعی: ناتوانی من از وضعیت خودم باعث شد تا وقار و آرامش را فراموش کنم.
یار در رنگ غیر جلوه‌ گر است
هم چو نوری‌ که نار را ماند
هوش مصنوعی: دوست در ظاهر مانند نوری است که بر آتش می‌تابد و او را زنده و درخشان نشان می‌دهد.
جگر چاک صبح و دامن شب
شانه و زلف یار را ماند
هوش مصنوعی: صبح همچون جگری پاره شده است و شب مانند دامن زیبا و نرم است، زلف محبوب نیز به آن زیبایی و جذابیت می‌ماند.
عزلت آیینه‌دار رسواییست
این نهان آشکار را ماند
هوش مصنوعی: تنهایی و دوری از دیگران، مانند آینه‌ای است که رسوایی‌ها و عیب‌های پنهان را به وضوح نمایش می‌دهد.
نیک در هیچ حال بد نشود
گل محال است خار را ماند
هوش مصنوعی: گل همیشه زیبا و خوب می‌ماند و هرگز نباید در هیچ شرایطی بد شود. این امر ممکن نیست که خار بیش از حد بماند یا دوام بیاورد.
با دو عالم مقابلم‌ کردند
حیرت آیینه‌دار را ماند
هوش مصنوعی: در مقابل دو جهان، مرا به حیرت واداشتند؛ کسی که خود را چون آیینه می‌بیند، در این وضع ماند.
مایهٔ بیغمی دلی دارم
که چو خون شد بهار را ماند
هوش مصنوعی: دل من آرامشی دارد که وقتی دچار غم و اندوه می‌شود، شبیه به زیبایی و شکوفایی بهار می‌ماند.
هر چه‌ از جنس‌ نقش پا پیداست
بیدل خاکسار را ماند
هوش مصنوعی: هر چیزی که از رد پا باقی‌مانده است، نشان‌دهنده وجود بیدل خاکسار است.

حاشیه ها

1394/09/04 01:12

رفتنت آبشار را ماند
چه دلهای بیمار را ماند
رفته رفته به سویم چو دیدی
در دلم انتظار را ماند
از صباح تهفهء دارم ای دوست
بوی زلف آن یار را ماند
آن نخستین نگاه خموشش
در خزانم بهار را ماند
رفت و هرگز نگفت بر سر من
آن چه شبهای تار را ماند
جز فراق بیش چیزی ندیدم
کز عشقش یادگار را ماند
قسمتم بود و حرفی ندارم
که چنین روزگار را ماند

1401/08/03 21:11
حفیظ احمدی

با سلام و خسته نباشید!

محمد حسین سرآهنگ، از پیشکسوتان موسیقی افغانستان و غزلخوان معروف، این شعر بیدل را در آهنگی سروده است.

با اخترام

حفیظ از افغانستان