گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۹۰

دل به قید جسم از علم یقین بیگانه ماند
کنج ما را خاک خورد از بسکه در ویرانه ماند
سبحه آخر از خط زنار سر بیرون نبرد
درکمند الفت یک ریشه چندین دانه ماند
در تحیر رفت عمر و جای دل پیدا نشد
چون ‌کمان حلقه‌، چشم ما به راه خانه ماند
شور سودای تو از دلهای مشتاقان نرفت
عالمی زین انجمن بر در زد و دیوانه ماند
مدتی مجنون ما بر وهم وظن خط می‌کشید
طرح آن مسطر به یاد لغزش مستانه ماند
در خراباتی که از شرم نگاهت دم زدند
شورمستی خول شد وسربرخط پیمانه ماند
ساز عمر رفته جز افسوس آهنگی نداشت
زان همه خوابی‌که من دیدم همین افسانه ماند
شوخ ‌چشمان را ادب در خلوت دل ره نداد
حلقه‌ها بیرون در زین وضع ‌گستاخانه ماند
دل فسرد و آرزوها در کنارش داغ شد
بر مزار شمع جای ‌گل پر پروانه ماند
آخرکارم نفس در عالم تدبیر سوخت
هرسر مویی‌که من تک می‌زدم در شانه ماند
حال من بیدل نمی‌ارزد به استقبال وهم
صورت امروز خود دیدم غم فردا نماند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل به قید جسم از علم یقین بیگانه ماند
کنج ما را خاک خورد از بسکه در ویرانه ماند
هوش مصنوعی: دل که در قید جسم است، نتوانسته به علم و یقین دست یابد و در گوشه‌ای از ما، خاک و غبار نشسته و از بس که در این ویرانی مانده، دیگر همه چیز را فراموش کرده است.
سبحه آخر از خط زنار سر بیرون نبرد
درکمند الفت یک ریشه چندین دانه ماند
هوش مصنوعی: سُبُحه‌ی آخر نتوانست از بند زنار خود را آزاد کند، چون در دوستی و نزدیکی، یک ریشه می‌تواند چندین دانه را به خود متصل کند.
در تحیر رفت عمر و جای دل پیدا نشد
چون ‌کمان حلقه‌، چشم ما به راه خانه ماند
هوش مصنوعی: عمر ما در حیرت و جستجوی عشق گذشت و دل هیچ‌گاه آرام نگرفت. مانند کمانی که دایره‌ای کامل شکل گرفته باشد، چشمان ما همچنان منتظر دیدار یار در خانه‌اش ماند.
شور سودای تو از دلهای مشتاقان نرفت
عالمی زین انجمن بر در زد و دیوانه ماند
هوش مصنوعی: شور و شوق عشق تو از دل‌های مشتاقان نرفته است. در نتیجه، عده‌ای از مردم به دنبال تو به این مجلس آمده‌اند و همچنان دیوانه و بی‌قرار باقی مانده‌اند.
مدتی مجنون ما بر وهم وظن خط می‌کشید
طرح آن مسطر به یاد لغزش مستانه ماند
هوش مصنوعی: مدتی مجنون ما بر اساس خیالات و گمان‌هایش طرحی می‌کشید که شبیه به آنچه در یادش از اشتباهات ناشی از مستی مانده است، بود.
در خراباتی که از شرم نگاهت دم زدند
شورمستی خول شد وسربرخط پیمانه ماند
هوش مصنوعی: در مکانی که به خاطر شرم نگاهت همه چیز را رها کردند، حالتی از سرخوشی و خمار به سراغم آمد و پیمانه‌ای که در دست داشتم، از خط مشخص‌شده‌اش خارج شد.
ساز عمر رفته جز افسوس آهنگی نداشت
زان همه خوابی‌که من دیدم همین افسانه ماند
هوش مصنوعی: زندگی گذشته‌ام تنها با حسرتی فراموش‌نشدنی همراه بود و تمام خواب‌هایی که دیده‌ام، تنها به یک داستان خیال‌انگیز تبدیل شده‌اند.
شوخ ‌چشمان را ادب در خلوت دل ره نداد
حلقه‌ها بیرون در زین وضع ‌گستاخانه ماند
هوش مصنوعی: چشم‌های خوش‌مشرب و بازیگوش را در دل خود نتوانستم کنترل کنم و احساس کردم که در این شرایط بی‌پروا و بی‌محابا، در بیرون از خود به حالت بی‌معنی و خجالت‌آور باقی مانده‌اند.
دل فسرد و آرزوها در کنارش داغ شد
بر مزار شمع جای ‌گل پر پروانه ماند
هوش مصنوعی: دل به شدت غمگین و آرزوها به همراهش داغ و سوگوار شده است، مثل اینکه بر سر مزار شمع، گل پر پروانه‌ای باقی مانده باشد.
آخرکارم نفس در عالم تدبیر سوخت
هرسر مویی‌که من تک می‌زدم در شانه ماند
هوش مصنوعی: در نهایت، به خاطر تلاش‌های زیاد و کوشش‌های بی‌وقفه‌ام، به نفس‌های سپری شده و حرکات بی‌فایده‌ام پی بردم. هر یک از موهای سرم، به عنوان نشانه‌ای از تلاش‌هایم در این مسیر، باقی مانده‌اند.
حال من بیدل نمی‌ارزد به استقبال وهم
صورت امروز خود دیدم غم فردا نماند
هوش مصنوعی: حال من به اندازه‌ای نیست که به استقبال خیال و توهم بروم، زیرا امروز چهره خود را دیدم و متوجه شدم که غم فردا دیگر برایم باقی نمانده است.