گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۸۴

فالی از داغ زدم دل چمن‌آیین آمد
ورق ‌لاله‌ به‌ یک نقطه چه ‌رنگین ‌آمد
جرأت سعی‌، دماغ تپش‌آرایی کیست
پای خوابیدهٔ ما آبله بالین آمد
چون دو ابرو که نفس سوختهٔ ربط همند
تیغ او زخم مرا مصرع تضمین آمد
عافیت می‌طلبی بگذر از اندیشهٔ جاه
شمع را آفت سر افسر زرین آمد
تلخکامی‌ست ز درک من و ما حاصل‌ کوش
بی‌حلاوت بود آن‌کس‌ که سخن‌چین آمد
صفحهٔ سادهٔ هستی رقم غیر نداشت
هرکه شد محرم این آینه خودبین آمد
سایه از جلوهٔ خورشید چه اظهار کند
رفتم از خویش ندانم به چه آیین آمد
هرکسی در خور خود نشئهٔ راحت دارد
خار پا را ز گل آبله بالین آمد
در خزان غوطه زن و عرض بهاری دریاب
عالمی رفت به بیرنگی و رنگین آمد
صبر کردیم و به وصلی نرسیدیم افسوس
دامن ما ته سنگ از دل سنگین آمد
بیدل از عجز طلب صید فراغت داریم
سایه را بخت نگون طرهٔ مشکین آمد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فالی از داغ زدم دل چمن‌آیین آمد
ورق ‌لاله‌ به‌ یک نقطه چه ‌رنگین ‌آمد
هوش مصنوعی: در تلاش برای فهمیدن غم و شادی، به دلی که شاداب و زیباست، نگاهی انداختم و دیدم که گل‌های لاله در یک نقطه، با رنگی شگفت‌انگیز و زنده، خودنمایی می‌کنند.
جرأت سعی‌، دماغ تپش‌آرایی کیست
پای خوابیدهٔ ما آبله بالین آمد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از امید و تلاش می‌پردازد. به نوعی اشاره می‌کند که شاید خوشبختی و موفقیت در دست ما باشد، اما گاهی اوقات به خاطر راحتی و خواب آلودگی، از آن غافل می‌شویم. در واقع، ممکن است بخواهیم به چیزی دست یابیم، اما تنبلی یا کم‌تحرکی ما را از رسیدن به آن بازمی‌دارد.
چون دو ابرو که نفس سوختهٔ ربط همند
تیغ او زخم مرا مصرع تضمین آمد
هوش مصنوعی: دو ابرو مانند نفس‌های سوخته‌ای هستند که به هم مرتبط‌اند، و تیغ او زخم من را مانند مصراع تضمین می‌کند.
عافیت می‌طلبی بگذر از اندیشهٔ جاه
شمع را آفت سر افسر زرین آمد
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آرامش هستی، از فکر جاه و مقام دست بردار. مانند شمعی که در مقابل آفتاب افسر زرین قرار می‌گیرد، در معرض خطر است.
تلخکامی‌ست ز درک من و ما حاصل‌ کوش
بی‌حلاوت بود آن‌کس‌ که سخن‌چین آمد
هوش مصنوعی: چشیدن طعم تلخی از ناآگاهی من و دیگران نتیجه‌اش این است که کسی که دروغ‌گو باشد، هیچ لذتی ندارد.
صفحهٔ سادهٔ هستی رقم غیر نداشت
هرکه شد محرم این آینه خودبین آمد
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق وجود خود پی برد و با خود آشتی کرد، در واقع به دنیای ساده و بی‌پیرایهٔ هستی راه یافته و به حقیقت درون خود دست یافته است.
سایه از جلوهٔ خورشید چه اظهار کند
رفتم از خویش ندانم به چه آیین آمد
هوش مصنوعی: سایه نمی‌تواند زیبایی و نور خورشید را بیان کند. من از خودم دور شدم و نمی‌دانم به چه صورت و دلیل به این حالت درآمده‌ام.
هرکسی در خور خود نشئهٔ راحت دارد
خار پا را ز گل آبله بالین آمد
هوش مصنوعی: هر کس بر اساس شرایط و وضعیت خود، نوعی آرامش و خوشحالی دارد. حتی یک چیز کوچک و آزاردهنده مثل خار پای کسی ممکن است برای دیگران به اندازه یک گل زیبا باشد.
در خزان غوطه زن و عرض بهاری دریاب
عالمی رفت به بیرنگی و رنگین آمد
هوش مصنوعی: در فصل پاییز غرق شو و زیبایی‌های بهار را درک کن؛ جهانی که بی‌رنگ و بی‌حالت شده بود، حالا دوباره رنگین و زنده به نظر می‌آید.
صبر کردیم و به وصلی نرسیدیم افسوس
دامن ما ته سنگ از دل سنگین آمد
هوش مصنوعی: در انتظار ماندیم و به مقصود نرسیدیم، ای کاش، دلمون پر از غم و اندوه شده و احساس سنگینی می‌کنه.
بیدل از عجز طلب صید فراغت داریم
سایه را بخت نگون طرهٔ مشکین آمد
هوش مصنوعی: بیدل از روی ناچاری می‌گوید که در جستجوی آرامش هستیم، اما خوشبختی ما به خاطر مشکلات به سراغمان نمی‌آید و مثل سایه‌ای همیشه دور است.

حاشیه ها

1402/03/21 15:06
فاطمه یاوری

عافیت می‌طلبی بگذر از اندیشه‌ی جاه

صبر کردیم و به وصلی نرسیدیم افسوس.