گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۶۲

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد
شادم که آب آینه‌ام شعله‌خو نشد
مردیم تشنه در طلب آب تیغ او
آخر ز سرگذشت و نصیب‌گلو نشد
افسوس ناله‌ای ‌که به‌ کویش رهی نبرد
آه از دلی‌ که خون شد و در پای او نشد
آسایشم به راه تو یک نقش پا نبست
جمیعتم ز زلف تو یک تار مو نشد
عمری‌ست خدمت لب خاموش می‌کنم
ای بخت ناز کن‌ که نفس هرزه‌گو نشد
بی‌قدر نیست شبنم حیرت بهار عشق
نگداخت دل‌ که آینهٔ آبرو نشد
اشیا مثال آینهٔ بی‌نشانیند
نشکفت ازین چمن گل رنگی که بو نشد
وهم ظهور سر به گریبان خجلت است
فکری نداد رو که سر ما فرو نشد
بیگانه است مشرب فقر و غنا زهم
ساغر نگشت کشتی و مینا کدو نشد
بیدل چو شمع ساخت جبین نیازما
با سجده‌ای که غیر گدازش وضو نشد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد
شادم که آب آینه‌ام شعله‌خو نشد
هوش مصنوعی: شگفتی من از این است که پرواز کردن و گفتگو نتوانستند مرا شاد کنند، زیرا آنچه در درونم بود، هرگز به شعله و آتش تبدیل نشد.
مردیم تشنه در طلب آب تیغ او
آخر ز سرگذشت و نصیب‌گلو نشد
هوش مصنوعی: ما به شدت در جستجوی تیغ او بودیم و در این راه جان خود را از دست دادیم، اما در نهایت به هدف و خواسته‌امان نرسیدیم.
افسوس ناله‌ای ‌که به‌ کویش رهی نبرد
آه از دلی‌ که خون شد و در پای او نشد
هوش مصنوعی: افسوس بر این ناله‌ای که به درگاه او راهی ندارد و آه از دل‌ من که به عشق او به شدت آزرده شده و نتوانسته‌ام در برابرش تسلیم شوم.
آسایشم به راه تو یک نقش پا نبست
جمیعتم ز زلف تو یک تار مو نشد
هوش مصنوعی: آسایش و راحتی من هیچ رد پایی از تو ندارد و تمام وجودم حتی یک تار موی تو را هم به خود ندیده است.
عمری‌ست خدمت لب خاموش می‌کنم
ای بخت ناز کن‌ که نفس هرزه‌گو نشد
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که برای لب‌های خاموشم خدمت می‌کنم. ای بخت خوش، به من لطف کن که نفس‌های بی‌فایده و بی‌محتوا از من صادر نشود.
بی‌قدر نیست شبنم حیرت بهار عشق
نگداخت دل‌ که آینهٔ آبرو نشد
هوش مصنوعی: شبنم بهار عشق ارزش زیادی ندارد، چون دل‌هایی که در حیرت هستند، نمی‌توانند به زیبایی و آراستگی خود پی ببرند.
اشیا مثال آینهٔ بی‌نشانیند
نشکفت ازین چمن گل رنگی که بو نشد
هوش مصنوعی: اشیا مانند آینه‌ای هستند که هیچ نشانی از خود ندارند و از این باغ، گلی شکوفا نشده است که رایحۀ آن به مشام برسد.
وهم ظهور سر به گریبان خجلت است
فکری نداد رو که سر ما فرو نشد
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که خیال پردازی و تصور چیزهایی که ممکن است به ما آسیب برساند، نشانه‌ای از شرمندگی و خجالت است. اما نباید فراموش کرد که باید با فکر و عقل خود، از افتادن به دام این افکار جلوگیری کنیم و به خاطر اینکه سر ما به پایین نیفتد، باید دلایل منطقی برای آرامش داشته باشیم.
بیگانه است مشرب فقر و غنا زهم
ساغر نگشت کشتی و مینا کدو نشد
هوش مصنوعی: فقر و ثروت به هم مرتبط نیستند و هیچ کدام نمی‌توانند دیگری را در خود بگنجانند. زندگی مانند یک کشتی و مینا (جام گل) است که از هم جدا هستند و نمی‌توان آنها را با یکدیگر ترکیب کرد.
بیدل چو شمع ساخت جبین نیازما
با سجده‌ای که غیر گدازش وضو نشد
هوش مصنوعی: بیدل به مانند شمعی است که نیاز ما را با پیشانی‌اش روشن کرده و این نیاز به قدری عمیق است که تنها با سجده‌ای هم برآورده نمی‌شود و نمی‌توان با چیز دیگری جز فروتنی و تسلیم، پاکی و وضوی واقعی پیدا کرد.

حاشیه ها

1395/01/26 00:03
حمید زارعیِ مرودشت

.
.
ﻣُﺮﺩﯾﻢ ﺗﺸﻨﻪ ﺩﺭ ﻃﻠﺐِ ﺁﺏِ ﺗﯿﻎِ ﺍﻭ
ﺁﺧﺮ ﺯ ﺳﺮ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻧﺼﯿﺐِ ﮔﻠﻮ ﻧﺸﺪ
.
.
.
بیدل شاعریست که با حرف نزدن، حرف می‌زنه. یعنی به شاعرانه ترین حالت ممکن و در نهایتِ معناگریزی.
.
در این بیت از اصطلاح (از سر گذشتن) چنان استادانه کار کشیده که زبان از توضیحش قاصره.
.
تیغ آبدار یعنی تیغ بران
.
تیغ آبدار ؛ تیغ آبداده . شمشیری از فولاد خوب . شمشیر برنده
.
تشنگی در مصرع اول کنایه از مشتاق بودن هست، ولی در کنار کلمه‌ی (آب) ، مراعات نظیر بسیار زیبایی در حد ایهام تناسب ایجاد کرده.
.
مصرع اول در معنای کلام میگه
.
در حسرت کشته شدن با تیغِ معشوق مردیم!
.
و در مصرع دوم میگه آخر ز سر گذشت و نصیب گلو نشد!
.
یعنی تیغ از بالای سرمون گذشت و به گلوی مشتاقِ ما اصابت نکرد
.
ولی باز به خاطر وجود کلمه‌ی (آب) و همخوانیش با اصطلاح از سر گذشتن یک زیبایی لطیف و زلال در شعر اتفاق افتاده که به راحتی قابل توضیح نیست.
.
برای درکش باید دوباره نگاهی به این بیت انداخت
.
مردیم تشنه در طلبِ آبِ تیغِ او
آخر ز سر گذشت و نصیب گلو نشد!
.
اگر بیس معنا رو کلمه‌ی آب قرار بدیم در مصرع دوم نه تیغ، بلکه آب از سر شاعر گذشته و نصیب گلو نشده.
.
اما چه طور ممکنه آب از سر بگذره، ولی توی گلو نره؟
.
اینجا هست که هنر بیدل در شعر نمایان میشه که چه طور منطق و معیار رو به بازی میگیره و شعر رو به معنای واقعی خلق میکنه.
.
شاید بشه گفت اونقدر لایق نبوده که حتا با گذشتن آب از سر هم نصیب گلوش نشده
.
شاید از فرط علاقه به زندگی برای حبس نفس، دهنشو زیر آب باز نکرده
.
شاید هم هیچکدام از این معانی مد نظر نباشه
.
به هر حال مسئله اینه که بیدل چنان معنا رو به بازی میگیره که شعر در نهایت معنا گریزی و تاویل پذیری خلق میشه